بخش اولمقدمه قرار است در این کتابچه از «حقوق بشر» سخن بگوییم. به شما حق می‌دهیم که همین ابتدای کار کمی بی‌اشتیاقی نشان دهید. «حقوق بشر» از ...
‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 

Click here to read this mailing online.

Your email updates, powered by FeedBlitz

 
Here is a sample subscription for you. Click here to start your FREE subscription


"کیانوش سنجری" - 5 new articles

  1. حقوق خود را بيشتر بدانيد
  2. برای بهروز
  3. صبر نکنیم تا نیست شود
  4. بهروز را آزاد کنید!
  5. بهروز جاوید تهرانی را دریابید!
  6. More Recent Articles

حقوق خود را بيشتر بدانيد

بخش اول
مقدمه
قرار است در این کتابچه از «حقوق بشر» سخن بگوییم. به شما حق می‌دهیم که همین ابتدای کار کمی بی‌اشتیاقی نشان دهید. «حقوق بشر» از جمله موضوعاتی است که در نگاه اول یک مقوله پیچیده به نظر می‌آید. اتفاقا به همین دلیل است که می‌خواهیم ابتدا چند مثال برایتان بزنیم تا شاید با مقایسه و دقت به آن‌چه در اطراف مان می‌گذرد، کمی از دشواری ظاهری حقوق بشر برای شما کم کنیم:
§
«رویا» یک دختر معمولی از خانواده‌ای متوسط است که در کتابخانه‌ای در حوالی میدان انقلاب تهران کار می‌کند. لباس‌های او معمولا عادی و مانند دیگر دختران است اما با این حال رویدادی را برای مان تعریف کرد که شاید برای شما هم خواندنی باشد. او گفت که چند روز پیش، وقتی که با همین پوشش معمولی در حال بازگشت از سر کارش بود، حوالی میدان انقلاب، در حالی که تعداد زیادی پلیس آن‌جا حضور داشت، یک مامور پلیس زن او را با خشونت صدا زد و با فریاد این‌که «تو خجالت نمی‌کشی؟» او را مورد خطاب قرار داد. رویا فکر نمی‌کرد پلیس با او باشد اما چند لحظه بعد همان پلیس به رویا حمله کرد و در حالی که او را به سمت مینی بوسی هول می‌داد با توهین به او گفت: «کثافت این چه وضع بیرون آمدن است؟»
لحظه‌ای بعد رویا خودش را در میان سایر مسافران مینی بوس یافت که آن‌ها نیز لباس‌هایی کم و بیش مثل او پوشیده بودند و برخی شان مشغول گریه کردن بودند. رویا خیلی از این برخورد ناراحت بود اما گریه‌اش نگرفت. پلیس رویا و سایر زنان و دختران را بعد از نیم ساعت به سوی مرکز بازداشتگاه نیروی انتظامی ‌برد و آن‌ها را به اتهام "بد حجابی" به طور موقت زندانی کرد.
خلاصه این‌که آن‌ها شب را در همان بازداشتگاه کثیف و با متهمین دیگری که برخی دزد، یا معتاد به مواد مخدر بودند، گذراندند و روز بعد به دادگاه برده شدند که قاضی پس از یک سوال و جواب یک دقیقه‌ای، آن‌ها را با توجه به این‌که سابقه دارند یا نه، به خاطر بد حجابی، محکوم کرد. حکم رویا پس از این محاکمه کوتاه مدت، البته بدون گوش کردن به اعتراض‌هایش، جریمه‌ای صد هزار تومانی بود.
البته رویا کمی هم شانس آورد. اول این‌که چون سابقه‌ای نداشت فقط به جریمه محکوم شد و گرنه، مریم دختری که گویا دومین باری بود که دستگیر می‌شد، به ۱۰ ضربه شلاق به علاوه جریمه مالی محکوم شد.
شانس دیگر رویا این بود که پدر و مادر او به دخترشان آنقدر اطمینان داشتند که صبح وقتی در دادگاه دخترشان به جریمه محکوم شد، سریع این پول را پرداخت کردند و دخترشان را آزاد کردند. «ستاره»، دختر دیگری بود که چون پدر و مادرش بازداشت او را مترادف با «بی آبرویی» برای خودشان می‌دانستند، حاضر نشدند حتی برای آزادی دخترشان به دادگاه بیایند و چون او جریمه‌اش را نپرداخت باید به آن بازداشتگاه کثیف باز می‌گشت.
اما شانس سوم رویا هم این بود که در همان یک شب بازداشت‌اش، مشکلی برایش پیش نیامد. چون رویا در بازداشتگاه دید که در همان چند ساعت، برخی از دختران همراه او با چند متهم معتاد طرح دوستی ریختند و شروع به کشیدن سیگار و حشیش کردند. این کار می‌توانست به اعتیاد این دختران جوان بیانجامد.
این روایت کوتاه رویا را در شرایطی برایتان تعریف کردیم که حتما شما هم با ما هم عقیده‌اید که این نوع برخورد با زنان و دختران کشور ما، «پدیده نادری» نیست. معمولا هر روز در خیابان‌های شهر یا محله مان شاهد این گونه برخورد و بازداشت دختران و زنان هستیم؛ حتی خیلی از ما این موضوع را از نزدیک لمس کرده‌ایم و یکی از اعضای خانواده مان به همین اتهام بازداشت شده‌اند.
لازم است به یادتان بیاوریم که همه این ماجراها مانند روایت بازداشت رویا تنها با پرداخت یک جریمه مالی ساده پایان نمی‌یابد بلکه گاهی ماجرا «خیلی دردناک» به آخر می‌رسد. مثلا مهرماه ۱٣۸۶، یک دختر خانم پزشک که با نامزدش در پارکی در شهر همدان قدم می‌زد، بازداشت شد و پس از تعرض به وی، در بازداشتگاه به طرز مشکوکی به قتل رسید که پرونده این قتل مشکوک، هنوز در مراحل رسیدگی است.
به مثال دیگری توجه کنید:
§
در یکی از بن بست‌های خیابان شهید عباسپور مشهد، مقابل خانه‌ای، پرده‌های سیاهی با پیام‌های تسلیت نصب شده که خبر از مرگ کسی می‌دهد. با خواندن متن پرده‌ها، متوجه می‌شوید که فرد فوت شده، یک جوان ۱۸ ساله به نام «مهدی» است. مهدی تنها پسر خانواده‌ای بوده که پدر و مادر آن کارمند دولت هستند و چند روز پیش در زندان شهر مشهد، مهدی اعدام شد.
ماجرای این مرگ از آن‌جا آغاز شد که در پاییز ۱٣۸٢ وقتی مهدی نوجوانی ۱٣ ساله بود در راه مدرسه، متوجه دعوای دو همکلاسی خود می‌شود. او به سوی شان می‌رود و سعی می‌کند آن‌ها را از هم جدا کند اما پس از این‌که مهدی، بهروز (یکی از طرفین دعوا) را به سویی هل می‌دهد، بهروز تعادلش را از دست می‌دهد و با سر به درختی در کنار خیابان برخورد می‌کند که همین حادثه منجر به ضربه مغزی و مرگ او می‌شود. پس از این واقعه، او بازداش می‌شود و پس از این‌که مدتی در زندان کودکان نگه داری می‌شود، همزمان با پانزده سالگی‌اش، دادگاه شهر مشهد مهدی را به عنوان قاتل بهروز به اعدام محکوم می‌کند و سایر مراجع قضایی نیز در پایتخت، این حکم او را تایید می‌کنند. با این‌که در تمام دنیا اطفال و نوجوانان «مسوولیت جزایی» ندارند اما قوه قضاییه ایران چند روز پیش، زمانی که مهدی به سن ۱۸ سال رسید، او را اعدام کرد.
«آیا هیچ راهی وجود نداشت که جلوی این اعدام گرفته شود؟» این سوال را مادر مهدی که در این چند سال همه موهایش سفید شده، می‌پرسد. اوهمچنین می‌پرسد: «همه ما می‌گوییم بچه‌ها هنوز عقل شان کامل نیست، حتی دین اسلام، بلوغ پسران را ۱۵ سال تمام می‌داند؛ پس چطور است که بچه من را بخاطر اشتباهی که در ۱٣ سالگی مرتکب شده، اعدام می‌کنند؟»
سوال او درست است. امروز در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، بچه‌های زیر ۱۸ سال حتی درصورت ارتکاب جرایم خطرناک، به خاطر نداشتن «مسوولیت کیفری» به اعدام محکوم نمی‌شوند.
مثال‌هایی که خواندید تنها نمونه‌هایی هستند که در آن‌ها بخاطر «رعایت نشدن حقوق بشر»، آسیب‌هایی به افراد و جامعه وارد شده که متاسفانه گاهی در نهایت، به مرگ افراد منتهی شده است. شما چه مواردی را می‌توانید به لیست این مثال‌ها اضافه کنید که در آن‌ها حقوق انسان‌ها رعایت نشده و بقول معروف، «نقض حقوق بشر» اتفاق افتاده است؟ با هم چند مورد دیگر را به یاد بیاوریم:
- ورود بدون اجازه پلیس به حریم منازل به دلایلی مثل ضبط ماهواره
- برخورد گروه‌های فشار دولتی به تجمع‌ها، سخنرانی‌ها و مراسم‌های سیاسی
- بازداشت خودسرانه فعالان دانشجویی و روزنامه نگاران
- زیر پا گذاشتن حقوق زنان و نوجوانان
- بازداشت و زندانی کردن اقلیت‌های مذهبی مثل یهودی، مسیحی، زرتشتی و بهایی (البته یهودی‌ها، مسیحیان، و زرتشتی‌ها در مجلس نماینده دارند و در قانون اساسی به رسمیت شناخته شدند. ولی بهائیان به شدت در مضیقه هستند و حتی به نام اقلیت دینی پذیرفته نشده اند).
- برخورد قهرآمیز با قومیت‌هایی مانند کرد، آذری، بلوچ یا عرب
- رعایت نکردن حقوق کارگران زحمتکش و ...
غیر از این لیست می‌توانیم ما هم به سوالات مادر مهدی، مواردی را اضافه کنیم و بپرسیم:
چه کار کنیم که نیروی انتظامی به خود اجازه ندهد خودسرانه با دختران و زنان به بهانه بد حجابی برخورد کند؟ چه کار کنیم تا اگر پلیس بزور خواست وارد حریم منزل مان شود اجازه ندهیم؟ چگونه به فعالان حقوق بشر کمک کنیم تا در کشور ما به کارگران، معلمان و پرستاران ظلم نشود؟ حقوق قومیت‌ها و اقلیت‌های مذهبی رعایت شود؛ نوجوانان اعدام نشوند و ....
به عبارتی، اگر وقتی فرد یا ملتی «توسری خور» باشد، افراد یا حکومت به خود اجازه می‌دهند با او با زبان زور سخن بگویند. بنابراین اولین قدم برای داشتن زندگی مدرن و آزاد این است که این احساس ضعف را از خود دور کنیم. در گام دیگر شاید بهتر باشد حق مان را بشناسیم و بدانیم چگونه باید از آن دفاع کنیم.
لازم است همه ما یک بار دیگر به اطراف‌مان با دقت بیشتری بنگریم، قوانین را از نو بخوانیم و البته نسبت به حقوقی که قانون برایمان در نظر گرفته بی‌تفاوت نباشیم. بسیار پیش آمده که ما در جاهایی از حق مان می‌گذریم در حالی که این کار نه تنها فایده‌ای برای جامعه و خودمان ندارد بلکه به «سوءاستفاده کنندگان» از قانون «اجازه» می‌دهد بر فعالیت‌های غیر قانونی خود بیفزایند. تصور کنید اگر یک مامور بهداشت هر روز به مغازه‌ها مراجعه کند و مطالبه «پول زور» نماید، این حق‌تان است اگر به شما مراجعه کرد ابتدا از او بخواهید «کارت شناسایی» اش را به شما نشان دهد. اگر هم خیال شما به عنوان یک کاسب درستکار، جمع است، این حق شماست که به او پولی ندهید. شک نکنید اگر امروز به هر دلیلی به او باج دادید، او حتما فردا هم جلوی مغازه شما سبز خواهد شد.
بنابراین از شما دعوت می‌کنیم تا با خواندن این کتابچه بیشتر با حقوق‌تان آشنا شوید و بیاموزید اگر حقوق‌تان رعایت نمی‌شود، چگونه می‌توانید آن را بدست آورید. حتما شما هم با ما هم عقیده هستید که «حق گرفتنی است و به کسی حق او را دو دستی تقدیم نمی‌کنند». بنابراین با هم در این کتابچه تمرین خواهیم کرد که علاوه بر گرفتن حق‌مان، چگونه می‌توانیم به دیگران نیز در دستیابی به حق‌شان کمک کنیم.





بخش دوم:
حقوق بشر: قانون
در حالی برایتان در بخش مقدمه این کتابچه چند مثال آوردیم که این وقایع از جمله رویدادهایی هستند که بسیاری از ما آن را از نزدیک لمس کرده‌ایم و اگر هم خودمان قربانی آن نبوده‌ایم، در همسایگی یا از میان دوستان و آشنایان‌مان، کسانی را می‌شناسیم که با این مشکلات دست و پنجه نرم کرده‌اند یا همچنان درگیر آن هستند.
اجازه بدهید در این بخش از دیدگاهی دیگر به موضوع نگاه کنیم. بیایید با هم از دید آن «پلیس» مرد یا زن که «رویا» و خیلی از دختران را به اتهام «بد‌حجابی» مورد ضرب و شتم و یا بازداشت قرار می‌دهد، موضوع را مورد بررسی قرار دهیم. همچنین ما می‌توانیم از دید آن قاضی دادگستری که رویا یا ستاره و یا هر زن و دختر دیگری را به خاطر بد‌حجابی به جریمه محکوم کرده، به موضوع نگاه کنیم.
فکر می‌کنید مامور پلیس «سرخود» و بدون دستور و اجازه قانونی به خیابان آمده و با مردم این گونه با «خشونت» برخورد می‌کند؟ یا آن قاضی، در حالی که مسوول اجرای حق و عدالت در منطقه خود است، تنها بر اساس سلیقه، دختران و زنان را به جریمه و یا حتی زندان محکوم می‌کند؟
برای این‌که موضوع را بهتر درک کنید اجازه بدهید به مثال «مهدی» هم توجه کنیم. مهدی همان نوجوانی بود که در یک درگیری در کودکی، ناخواسته موجب مرگ یک نوجوان دیگر به نام «بهروز» شده بود. بیایید خودمان را جای خانواده بهروز بگذاریم. حتما همه اعضای خانواده بهروز پس از مرگ پسرشان، خواستار مجازات مهدی به عنوان عامل مرگ او بوده‌اند. اگر غیر از این خواسته را داشته باشند، تعجب برانگیز است اما آیا کشتن یک نوجوان که عمدی در کارش نبوده قانونی است؟ آیا اعدام بهترین مجازات است؟ و اساسا آیا باید مهدی را که در سنین نوجوانی اشتباهی را مرتکب شده، اعدام کرد؟
با شما موافقیم که خیلی از این سوالات را قاضی مهدی باید پاسخ دهد و حتما قاضی این پرونده در حکم صادره مهدی چند «ماده قانونی» را به عنوان دلیل برای حکم اعدام ذکر کرده است. بله، چند ماده قانونی. حال اگر این دو مثال را از دیدگاه جدیدمان بنگریم، می‌توانیم دو فرض برای برخورد پلیس یا قاضی در نظر داشته باشیم:
اول- این‌ها اقدامات غیر قانونی می‌کنند
دوم- رفتار پلیس یا قاضی قانونی است
اما کدام یک از این دو فرض درست است؟ اجازه بدهید این دو فرض را بررسی کنیم: در هیچ جای قانون ما، نیامده که پلیس حق دارد متهم را با توهین مورد خطاب قرار دهد یا به دلیل اتهامی که متوجه اوست، او را مورد ضرب و شتم قرار دهد. حتی در قانون اساسی کشورمان به صراحت تاکید شده که «هرگونه شکنجه ممنوع است». بنابراین «رویا» حق دارد به رفتار پلیس معترض باشد. پس پلیس ما در این‌جا، «فراتر از قانون» عمل کرده و «سلیقه» خود را در رفتارش دخالت داده است. متاسفانه برخی قضات هم فارغ از اختیاراتی که قوانین به آن‌ها می‌دهد، گاهی سلیقه‌ای حکم می‌دهند. مثلا در قانون نوشته شده «بی‌حجاب، در دفعه اول به بیست هزار تومان جریمه محکوم می‌شود» اما در قانون مصداقی برای بی‌حجابی نیامده است. قاضی به عقیده و سلیقه‌اش، بیرون آمدن چند تار مو را می‌تواند «مصداق بی‌حجابی» تعبیر کند و فرد را محکوم کند.
یا در مورد مثال دوم، همانطور که گفتیم قاضی در حکم خود به مواد قانونی اشاره کرده است. رفتار او در ظاهر برای اعدام یک نوجوان قانونی است چرا که در قانون ایران آمده است: «مجازات قتل نفس، قصاص است». اما اگر کمی در علم حقوق مطالعه کنیم، خواهیم دانست که قاضی حق ندارد یک نوجوان را که در سن نوجوانی به اشتباهی مرتکب شده، اعدام کند. بنابراین هرچند رفتار قاضی یا پلیس براساس قانون موجود بوده اما چون این قانون اشکال دارد، عملا نتایج مطلوبی از انجام آن به دست نمی‌آید. چنین است که می‌توان نتیجه گرفت هر دو فرض بالا می‌تواند وجود داشته باشد.
§ قانون؛ توافقی جمعی
حال که بحث به این‌جا رسید، و برای این‌که نظر بهتری بتوانیم بدهیم، لازم است ابتدا بدانیم قانون چیست:
قانون عبارت است از توافق حکومت و مردم برای انجام دادن برخی کارها و انجام ندادن برخی کارهای دیگر.
یک مجموعه از افراد را در نظر بگیرید که در جزیره‌ای زندگی می‌کنند. این افراد با هم توافق می‌گذارند که هرکس غذای دیگری را بدون اجازه بردارد، «دزد» نامیده شود و به خاطر این عمل باید سه برابر ارزش غذای دزدیده شده را جریمه بدهد! وقتی این جامعه کوچک به چنین قراردادی رسید، این قرارداد برای آن‌ها حکم قانون را دارد. این قانون پابرجا می‌ماند تا همه افراد جامعه قانون جدیدی را جایگزین آن کنند.
البته دراین نوشتار نمی‌خواهیم پیرامون فلسفه قانون و شکل گیری حقوق بحث کنیم اما با نگاهی کلی به جایگاه قوانین در ایران، به بحث درباره قوانینی خواهیم پرداخت که به حقوق انسانها مربوط است.
§ انواع قوانین در ایران
در کشور ما مانند هر کشور با سابقه دیگر، قوانین زیادی وجود دارند اما این قوانین سلسله و مراتبی دارند:
قانون اساسی؛ مهمترین و بالاترین سند حقوقی در کشور ما که همه قوانین باید با آن منطبق باشند، «قانون اساسی» نام دارد. بنابراین اگر در قانون اساسی گفته شد «اصل بر برائت است»، هیچ قانون دیگری را نمی‌توان در کشور تصویب یا اجرا کرد که این اصل را زیر سوال ببرد.
در زیر مجموعه قانون اساسی، قوانینی دیگر قرار دارند که برخی مواد قانون اساسی را بیشتر توضیح می‌دهد. مثلا یکی از مواد قانون اساسی می‌گوید: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می‌کند.» بعدها قانونی تصویب شد که «قانون مطبوعات» نام گرفت و به توضیح این اصل قانون اساسی پرداخت. این قوانین چون به توضیح قانون اساسی می‌پردازند، زیر مجموعه قانون اساسی محسوب می‌شوند و بعد از آن پر‌اهمیت هستند از جمله دیگر قوانین اینچنینی می‌توان به قانون «انتخابات مجلس» یا «ریاست جمهوری» اشاره کرد.
حقوق عمومی؛ غیر از قوانین اساسی، قوانین دیگری قرار دارند مربوط به عموم مردم است و این قوانین به حقوق عمومی شهرت دارد که برخی از این حقوق به مسایل «مالی و مالیاتی» می‌پردازند و برخی هم به قواعد «کار و امور اجتماعی» توجه دارند. قوانین «اداری و استخدامی» هم در این مجموعه هستند.
حقوق خصوصی؛ در حقوق ایران، برخی قوانین هم مربوط به افراد و اشخاص و قراردادهایی که بین خود منعقد می‌کنند، می‌پردازد؛ مثلا ازدواج دو فرد یک قرارداد بین خودشان است. این گونه قوانین را در قالب حقوق خصوصی می‌دانند و کامل‌ترین مجموعه در قوانین حقوق خصوصی، «قانون مدنی» است که قوانینی مربوط به ازدواج، طلاق، و تبعیت در آن آمده است. حقوق «تجارت» و «موجر و مستاجر» از جمله این نوع قوانین هستند.
چنانکه در دسته بندی بالا خواندید، گستردگی قوانین بسیار زیاد است و هرچند دو دسته قوانین اساسی و عمومی بسیار به حقوقی که مربوط به حقوق بشر است نزدیک است اما واقعیت این است که هر سه دسته قوانین با حقوق بشر و رعایت آن ارتباطی تنگاتنگ دارند. در صفحات بعد به این ارتباط بیشتر خواهیم پرداخت. در زیر به موضوع حقوق بشر خواهیم پرداخت:
§ حقوق بشر
برای کلمه مرکب «حقوق بشر» یا «حقوق انسان‌ها» تعریف‌های زیادی بیان شده اما شاید یکی از بهترین تعریف‌ها این باشد:
حقوق بشر حقوقی مهم و اولیه است که قابل انتقال نیست و رعایت آن برای حیات همه انسان‌ها اساسی و لازم است.
حتما شما درباره وقایع و جنایات حزن‌انگیز جنگ جهانی دوم مطالبی خوانده‌اید. بعد از این جنگ که اتفاقا دودش به چشم ملت ایران هم رفت، سازمان ملل متحد تشکیل شد که پس از چندی بنیانگذاران آن به فکر تشکیل نهادی برای حمایت بیشتر از حقوق انسان‌ها و جلوگیری از جنگ‌های ناخواسته افتادند.
بر اساس این تفکر بود که یک مجموعه‌ای از حقوقدانان صاحبنظر دنیا در قالب «کمیسیون حقوق بشر» دور هم گرد آمدند و پس از سه سال فعالیت مستمر، در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱٩۴۸۰ آذر ۱٣٢۷)، «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به کشورهای عضو سازمان ملل عرضه کردند. هرچند برخی از کشورها به این اعلامیه رای ممتنع دادند، اما ایران جزو ۴۸ کشوری بود که همان ابتدا به این اعلامیه رای مثبت داد و بعدها نزدیک به ۱۴۰ كشور دیگر به سازمان ملل پیوستند و اعلامیه را امضا كردند. به این ترتیب اعلامیه مورد تصویب اکثریت اعضای سازمان ملل قرار گرفت و اجرای آن برای همه کشورهای عضو، اجباری شد.
این اعلامیه یک «دیباچه» یا مقدمه دارد که در آن به اهداف این اعلامیه از جمله «کرامت انسانی»، «آزادی»، «صلح» و «عدالت» برای بشریت اشاره شده است. این اعلامیه، ٣۰ ماده دارد که در زیر به بخشی از مهمترین مطالب آن اشاره می‌کنیم:
- تمام افراد بشر آزاده به دنیا می‌آیند و با هم برابرند (ماده ۱)
- افراد بدون داشتن تفاوت از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین و عقیده سیاسی، از تمام حقوق ذکر نشده در این اعلامیه برخوردارند (ماده ٢)
- بردگی ممنوع است (ماده ۴)
- هیچکس نباید شکنجه شود (ماده ۵)
- هر شخص حق مراجعه به دادگاه صالح برای ظلمی که به او شده را دارد (ماده ۸)
- هیچکس را نباید خودسرانه توقیف، حبس یا تبعید کرد (ماده ٩)
- هر شخص حق دارد که در دادگاهی مستقل، بی طرف، منصفانه و علنی مورد محاکمه قرار بگیرد (ماده ۱۰)
- هر شخصی حق دارد آزادانه به کشور رفت و آمد کند و اقامتگاه خود را برگزیند (ماده ۱٣)
- زن و مرد بی‌محدودیت می‌توانند ازدواج کنند و در تمام مسایلی چون ازدواج و طلاق از حقوقی برابر برخوردارند (ماده ۱۶)
- هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهره مند باشد (ماده ۱۸)
- هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد (ماده ۱٩)
- هر شخصی حق دارد که مستقیم یا پس از انتخاب آزادانه نمایندگان، در اداره امور کشور خود شرکت کند (ماده ٢۱)
- همه حق دارند که بدون تبعیض در مقابل کار مساوی، حقوق برابر بگیرند (ماده ٢٣)
- در نهایت هم ماده ٣۰ این اعلامیه، از دولت‌ها، جمعیت‌ها و افراد خواسته است که فعالیت یا عملی بر خلاف حقوق و آزادی‌های مندرج در این اعلامیه انجام ندهند.
متن کامل اعلامیه جهانی حقوق بشر را این‌جا بخوانید
(درصورت عدم دسترسی به اینترنت، می‌توانید متن کامل این اعلامیه را از کتابفروشی‌ها تهیه کنید)
§ حقوق بشر، حقوق ایرانی
در سطرهای بالا خواندید که ایران یکی از اعضای عضو کمیسیون حقوق بشر است که به خاطر عضویت در این کمیسیون، باید قوانین جهانی مربوط به حقوق بشر را رعایت کند اما متاسفانه واقعیت چنین نیست. این حقیقت است که در سی سال اخیر، ایران به خاطر نقص موارد متعدد حقوق بشر محکوم بوده است. این موارد نقض حقوق بشر موضوعات زیادی را دربر می‌گیرد:
- بازداشت و زندانی کردن تعداد زیادی از فعالان سیاسی، روزنامه نگاران، دانشجویان و زنان
- شکنجه، تعرض و حتی قتل چند متهم که در مراحل بازجویی بودند و هنوز جرم شان ثابت نشده بود
- فشار و محدودیت برای اقلیت‌های مذهبی مانند زرتشتیان، یهودیان، بهاییان و حتی مسلمانان سنی
- بازداشت وزندان برای هرگونه اعتراضات کارگران و اعضای سندیکاهای کارگری
- برخورد قهرآمیز و خشن با معلمان و پرستاران که خواستار مطالبات‌شان هستند
- برخورد حکومت با مردم به خاطر بد‌حجابی، ضبط ماهواره، شرکت‌های خصوصی، کسبه و ... به بهانه طرح «امنیت اجتماعی»
- اعدام کودکان در حالی که هنوز به سن قانونی نرسیده‌اند
واقعیت چیست؟ آیا دولتی که برما حکومت می‌کند هرسال حقوق انسان‌ها را نقض می‌کند؟ شاید اشکال از حکومت نیست و ما مردم اشکال داریم؟ آیا ما ایرانی‌ها مردمانی بدکار و ستمگر هستیم که هر سال به عدم رعایت حقوق سایر انسان‌ها محکوم می‌شویم؟ شاید مشکل ژنتیک است و در رگ و خون مان است؟! مثلا همانطور که ما ایرانیان، مردمانی «میهماندوست» و «با فرهنگ» هستیم، شاید در باطن مان به حقوق انسان‌ها بی‌توجه هستیم؟
نه، اینطور نیست. وضعیت اینقدر بد که خواندید، نیست. شاید بخشی از مشکل به نحوه رفتارهای حکومت جمهوری اسلامی بر می‌گردد، نه مردم.
این موضوع را از آن جهت این گونه با اطمینان به شما می‌گوییم که براساس گواه صاحبنظران بین‌المللی، یکی از مهم‌ترین منابع تاریخی حقوق بشر در تاریخ جهان، منشوری است که کوروش کبیر، پادشاه سرشناس سلسله «هخامنشیان»، ٢۵۴۸ سال پیش نوشته شده است. این پادشاه ایران کهن، وقتی به شهر بابل ورود کرد، فرمان آزادی هزاران یهودی که سال‌ها در آن‌جا اسیر بودند را صادر کرد و در اعلامیه‌ای که بر روی یک خشت گلی مکتوب کرد، نوشت تا زمانی که شاه ایران است اجازه نمی‌دهد «ملت‌های دیگر تحقیر شوند». او نوشت که هرگز سلطنت‌اش را «بر هیچ ملتی تحمیل نخواهد کرد» و هرگز نخواهد گذاشت «کسی به دیگری ظلم کند».
او همچنین بر لوح گلی حقوق بشر خود نوشت تا زنده هست نخواهد گذاشت «شخصی دیگری را به بردگی بگیرد»، «هرکس آزاد است هر دینی را کسی خواهد بپرستد» و «در هر نقطه که مایل است سکونت کند». ما از جمله اولین پیشگامان حقوق بشر در دنیا بوده‌ایم.
§ جمهوری اسلامی ایران و حقوق بشر
حال که دانستیم حقوق بشر چندان که برخی مقامات جمهوری اسلامی ایران ادعا می‌کنند، یک مقوله «غربی» نیست و اتفاقا یک سلسله کهن ایرانی از پیشگامان آن بوده، باید به ارتباط حقوق بشر با قوانین جمهوری اسلامی ایران بپردازیم.
همانطور که خواندید ایران در سطرهای بالا توضیح دادیم که در سال ۱٣٢۷ (۱٩۴۸ میلادی) از جمله امضاکنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر بود و در سال‌های دهه شصت ميثاق‌ بين‌المللی حقوق‌ اقتصادی‌ ـ اجتماعی‌ و فرهنگی را امضا کرد. در ضمن در سال‌های دهه شصت نیز کنوانسیون‌های بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل متحد زیر مجموعه‌ی این اعلامیه را نیز پذیرفت و رسما در مجلس شورای ملی آن زمان (در دوره حکومت محمد رضا پهلوی) مورد تصویب قرار گرفت.
شاید سوال کنید در دوران حکومت گذشته تصویب شد و حتما حکومت جمهوری اسلامی ایران آن را قبول ندارد؟
کمی تامل کنید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی سال ۱٣۵۷ در ایران، حکومت جمهوری اسلامی ایران مستقر شد و این حکومت جدید دو رویه را در مقابل قوانین و همچنین پیمان نامه‌های مورد تصویب در حکومت قبل برگزید.
رویه اول، لغو برخی قوانین بود که حتما می‌دانید براساس قوانین رژیم گذشته، انجام برخی کارها جرم نبود. مثلا استفاده از مشروبات الکلی جرم نبود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی ایران قانونی تصویب کرد که استفاده از مشروبات الکلی ممنوع است یعنی قانون قبلی را «تغییر» داد.
رویه دوم، این بود که جمهوری اسلامی عین همان قوانین گذشته را تایید کرد. از جمله این قوانین می‌توان به قرارداد‌های بین‌المللی ایران در پیش از انقلاب با سایر کشورها اشاره کرد که بعد از آمدن حکومت جمهوری اسلامی، قوانین سابق همچنان «ثابت» ماند.
بر پایه اصول حقوق بین‌الملل و عرف بین‌الملل هر گاه یک رژیم سیاسی با کودتا و مانند آن تغییر کند دولت جدید نمی‌تواند از اجرای تعهدات رژیم ساقط شده خودداری کند. اعلامیه جهانی حقوق بشر از جمله قوانینی بود که رویه دوم در مورد آن اعمال شد و توسط جمهوری اسلامی نه تنها نقض نشد بلکه ایران در سال‌های بعد بعضی دیگر از اعلامیه‌های الحاقی کمیسیون حقوق بشر را تصویب کرد. از جمله این اعلامیه‌های جدید، کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک بود که در سال ۱٣۷۰ مورد تصویب مجلس شورای اسلامی و تایید شورای نگهبان قرار گرفت. بنابراین حال که ایران قانونا این اعلامیه‌ها را تصویب کرده، باید آن را رعایت کند و بدان احترام بگذارد.
شاید سوال دیگری در ذهن تان ایجاد شود این‌که بالاخره حکومت جمهوری اسلامی ایران، یک حکومت مذهبی است و بین حکومت اسلامی ایران و آن‌چه در دنیا در حال روی دادن است، اختلاف‌هایی وجود دارد کدام قانون ارجح است و مسوولان حکومت باید کدامیک از آن‌ها را تبعیت کند.
یک مقدار بحث‌مان پیچیده شد. بگذارید با استفاده از مثال «مهدی»، نوجوانی که اعدام شد این موضوع را توضیح دهیم. در دین اسلام «بلوغ پسران ۱۵ سال تمام است» و در قوانین ایران نیز این سن در قانون مورد تاکید قرار گرفته است. حتما قاضی پرونده مهدی هم براساس این‌که مهدی در سیزده یا پانزده سالگی در آستانه بلوغ بوده، او را مانند یک انسان کامل به خاطر قتل دوستش به اعدام محکوم کرده است.
اما در کنار این قانون، ایران براساس کنوانسیون بین‌المللی کودک که آن را در سال ۱٣۷۰ پذیرفته است، به دلیل این‌که کودکان تا ۱۸ سالگی فاقد مسولیت کیفری هستند، نباید آن‌ها را اعدام کرد.
ما اکنون دو قانون داریم: یک، قانون جمهوری اسلامی که می‌گوید مجازات کسی که آدمی را کشته اعدام است؛ دو، کنوانسیون بین‌المللی کودک که می‌گوید کودک تا ۱۸ سالگی فاقد مسولیت کیفری است و نباید مجازات شود.
باز گردیم به سوالی که مطرح شده بود: حال باید کدام قانون را رعایت کرد؟ به عبارتی قاضی باید قانون جمهوری اسلامی را مورد توجه قرار دهد یا کنوانسیون بین‌المللی حقوق کودک؟
در قانون مدنی جمهوری اسلامی ایران برای حل این مشکل، راه حلی قرار داده شده است. در ماده نه این قانون تاکید شده است پیمان‌هایی که ایران در عرصه بین‌المللی امضا کرده است، عین قانون است. درباره اهمیت آن نیز تاکید شده است که قوانین تصویب شده از سوی ایران در مجامع بین‌المللی، در مرتبه‌ای بالاتر از قوانین عادی قرار دارند.
با این توضیح، اینک می‌بینیم که مادر مهدی که به اعدام فرزندش اعتراض داشت، نه تنها حق دارد بلکه قاضی با اعدام فرزندشان، به آن‌ها ظلم کرده است. قاضی پرونده مربوط باید بین قوانین جمهوری اسلامی و کنوانسیون حقوق کودک، قانون جدیدتر را لحاظ می‌کرد. بحث‌مان در باره قانون را در حالی به پایان می‌بریم که باز به حادثه روی داده به رویا باز می‌گردیم. رویا سه سال است که با همین لباس بر سرکار حاضر می‌شود و هر روز از همان مسیر میدان انقلاب به خانه باز می‌گشته است. او حق دارد سوال کند چرا پیش از این، پلیس تاکنون اعتراضی به پوشش او نداشته اما به یکباره روز حادثه ، او «بد‌حجاب» شده است. رویا حق دارد به این رفتار پلیس اعتراض کند و از آن‌ها بخواهد «سلیقه‌ای» قانون را اجرا نکنند.
حتما می‌گویید هر اعتراضی به وخیم شدن اوضاع منجر خواهد شد؟! همیشه، اینطور نیست. اگر قانون را بدانید و بدانید که اعتراض خود را چگونه بیان کنید، می‌توانید رفتار سلیقه‌ای و قانون‌گریز دیگران را اصلاح کنید. در این مورد در صفحات بعد بیشتر صحبت خواهیم کرد.
* * *
برای این‌که شما یک فعال حقوق بشر باشید و یا بتوانید به کسانی که فعال حقوق بشر هستند، کمک کنید؛ لازم است یکبار حقوق‌تان را بهتر بدانید و از آن آگاه باشید.
شما همچنین باید اعلامیه جهانی حقوق بشر را بخوانید تا بتوانید از حق خود و دیگران به عنوان انسان دفاع کنید. اگر در محل کارتان حقوق شما درست رعایت نمی‌شود باید اعتراض کنید و یا اگر به خاطر عقیده و مذهب شما، مورد آزار هستید، به عنوان یک انسان حق دارید هر دینی را که می‌خواهید اختیار کنید. شما حق دارید آزادی عقیده داشته باشید و بتوانید آزادانه عقیده‌تان را بیان کنید.





بخش سوم:
حقوق بشر، حقوق زندگی
در فصل قبل برایتان از قوانین بین‌المللی حقوق بشر و جایگاه آن در قوانین جمهوری اسلامی ایران سخن گفتیم اما به راستی این قوانین چه فایده‌ای برای ما دارند؟ چگونه می‌توان از آن استفاده کرد و آیا اصطلاحا «به درد زندگی ما» می‌خورد؟
معمولا وقتی آدم‌ها قانونی را تصویب می‌کنند که به زندگی‌شان نظم بدهد و در نهایت «رفاه» را برای شان به ارمغان بیاورد. حقوق بشر چه نقشی در این مورد دارد؟ آیا حال که همه دنیا به دنبال رعایت حقوق بشر است، رعایت این حقوق برای ما رفاه به همراه می‌آورد؟
بیایید با هم چند روایت را بخوانیم، شاید پاسخ سوالات‌مان را در میان آن‌ها یافتیم:
§ روایت اول
«نسرین خانم» مادر دو کودک هفت و شش ساله است که پدرشان یک سال پیش به دلیل مصرف بیش از حد مواد مخدر فوت کرد. این روزها هرچند اولین سالگرد فوت «اسحاق»، شوهر نسرین خانم فرا می‌رسد اما ذهن وی درگیر مسایل دیگری است.
نسرین خانم معلم مقطع دبستان است که ده سال پیش عاشق یک راننده سرویس مدرسه شد و علیرغم مخالفت خیلی‌ها، با او ازدواج کرد. نسرین خانم همسرش را خیلی دوست داشت؛ به همین دلیل وقتی چند ماه پس از ازدواج، فهمید اسحاق معتاد است امیدوار بود که بتواند او را از بلای اعتیاد برهاند. البته اطرافیان، این امیدواری نسرین خانم را به حساب «عشق» به همسرش می‌گذاشتند چرا که اسحاق نه تنها مصرف مواد مخدرش را کم نکرد بلکه بهار گذشته به خاطر مصرف زیاد آن، دچار ایست قلبی شد.
هرچند مرگ شوهر یک غم بزرگ برای نسرین خانم بود اما به خاطر عشقی که همچنان به همسرش داشت، سعی کرد تا تلاش بیشتری انجام دهد تا فرزندانش اینک در یتیمی، غمی نداشته باشند. او آرزو دارد فرزندانش برعکس پدرشان، برای جامعه مفید واقع شوند.
این مادر مهربان، در یک سال گذشته برای فرزندانش معلم زبان استخدام کرده و برای آن‌ها بیش از گذشته اسباب بازی‌های جدید خریده است و هر هفته دو دختر را برای بازی به پارک و شهر شادی می‌برد. «آدینه» و «گلاب» خیلی به مادرشان عشق می‌ورزند و او را دوست دارند.
نسرین خانم در محل کار همکار مردی دارد که او نیز در موقعیتی مشابه وی است و چند سال پیش همسرش را از دست داده است. این دو در فکر ازدواج با هم هستند. نسرین خانم باور دارد که آقای مجیدی می‌تواند نقش یک پدر مهربان را برای فرزندانش بازی کند. او در همین مدت کوتاه با بچه‌ها ارتباط عاطفی برقرار کرده است. هرچند نسرین هنوز تصمیم خود برای ازدواج مجدد را عملی نکرده اما به خاطر مشکلاتی این روزها حسابی به فکر فرو رفته است. براساس قوانین ایران نسرین خانم می‌تواند فرزندان خود را تا زمانی که ازدواج مجدد نکرده باشد نگهداری (حضانت) کند. او از این نگران است که بعد از ازدواج با آقای مجیدی خانواده همسر سابقش، فرزندان را قانونا از او جدا کنند.
اسحاق شوهر سابق نسرین خانم، فرزند اول حاج آقا و حاجیه خانم «مبارکی» بود و حال که آن‌ها پسرشان را از دست داده‌اند پیشنهادی به نسرین داده‌اند آنها گفتهاند نسرین میتواند با «اسماعیل»، پسر کوچک حاج آقا یعنی برادرِ اسحاق ازدواج کند. حاج آقا مبارکی و همسرش معتقدند به این ترتیب عموی بچه‌ها جای پدرشان را خواهد گرفت و دیگر آن‌ها زیر دست «ناپدری» بزرگ نخواهند شد.
نسرین خانم اصلا حتی نمی‌تواند به این موضوع فکر کند. او آنقدر از ازدواج اولش سختی کشیده که هیچ تمایلی ندارد به ازدواجی دوباره با این خانواده فکر کند. از طرفی هم اسماعیل پسر کوچک حاج آقا مبارکی تنها ۱٩ سال سن دارد و علاوه بر اختلاف سن، نسرین خانم هیچ حسی نسبت به اسماعیل ندارد و فکر می‌کند اسماعیل هنوز بچه است. او با خود می‌گوید چه تضمینی است که اسماعیل راهی را نرود که اسحاق رفت.
این روزها نسرین خانم سخت سردرگم است چرا که «آدینه» اینک هفت ساله شده است و «گلاب» نیز تنها یک سال دیگر هفت ساله می‌شود. نسرین خانم مطمئن است ازدواج مجدد حق شخصی اوست و می‌تواند به زندگی بهتر فرزندانش منتهی شود اما نمی‌داند با قوانین چه کند بخصوص که اگر او با آقای مجیدی ازدواج کند باید نگهداری فرزندانش را به خانواده اسحاق بسپارد.
§ روایت دوم
آقای هدایت کارمند اداره پست است. او هرچند خود را یک مسلمان واقعی می‌داند که به فرایض دینی‌اش مثل نماز، روزه و غیره به طور مرتب می‌پردازد اما این مسایل را مانعی برای استفاده از نوآوری‌های دنیای امروز نمی‌داند. او در منزل خود ماهواره دارد و با برنامه ریزی که انجام داده، همه اعضای خانواده‌اش از این نوآوری استفاده می‌کنند. او به فرزندانش توضیح داده که ماهواره چقدر می‌تواند مزایا داشته باشد و به همین دلیل فرزندانش به نحو مطلوبی از ماهواره استفاده می‌کنند.
اعضای خانواده آقای هدایت، همگی معتقدند ماهواره ابزاری مفید است. هرچند امروز حکومت ایران با دارندگان ماهواره برخورد می‌کند اما آقای هدایت و خانواده‌اش معتقدند به زودی قوانین جمهوری اسلامی ایران، استفاده ماهواره را هم مانند استفاده از ویدیو آزاد خواهد کرد. ده سال پیش داشتن دستگاه پخش ویدیو در خانه‌ها جرم بود اما امروز این گونه نیست و حتی مساجد و مکان‌های مذهبی و اسلامی از این تکنولوژی استفاده می‌کنند.
با این حال، سه هفته پیش اتفاقی روی داد که تا چند روز بحثی میان اعضای خانواده در مورد داشتن یا نداشتن ماهواره درگرفت. یک روز شنبه که همه اعضای خانواده خارج از خانه بودند، پلیس زنگ خانه آن‌ها را به صدا در آورد. وقتی پلیس دید کسی جواب نمی‌دهد، زنگ همسایه بالایی را به صدا در آورد و از آن‌ها خواستند که در را باز کند. همسایه بالایی آقای هدایت، در را برای پلیس باز کرد و پلیس پس از مراجعه به سقف آپارتمان، دیش ماهواره را که بر روی پشت بام بود، ضبط کرد و نامه‌ای را از زیر در به داخل خانه برای آقای هدایت فرستاده که طی آن باید برای پاره‌ای از توضیحات به کلانتری برود.
عصر که اعضای خانواده از سر کار بازگشتند، همه از این اتفاق بهت زده شدند. همسر آقای هدایت که تنها به نسبت بقیه کمی مخالف داشتن ماهواره است و اعتقاد دارد این تکنولوژی بچه‌ها را از درس انداخته است، با دیدن این نامه، خیلی جا خورد و البته کمی ترسید. او با غرغر به آقای هدایت گفت: «بفرما، این همه عاقبت اصرار برای داشتن ماهواره. تا حالا پای مان به کلانتری باز نشده بود که حال باید برویم جواب پس بدهیم.»
پسر و دختر آقای هدایت هم کمی نگرانی‌اند، اما با این حال، آقای هدایت زیاد نگران نیست. وقتی آقای هدایت پی به اصل ماجرا برد، به سراغ همسایه بالایی خود رفت و به او اعتراض کرد که چرا در غیاب آن‌ها در را برای پلیس باز کرده است.
همسایه که اتفاقا رابطه خوبی با خانواده هدایت دارد، توضیح داد که اگر در را باز نمی‌کرد پلیس از دیوار بالا می‌آمد داخل ساختمان.
هرچند، آقای هدایت به همسایه‌اش توضیح داد که «پلیس حق ندارد بدون اجازه وارد ساختمان شود»، با این حال همسایه اصرار دارد که اگر او را در باز نمی‌کرد، پلیس در را می‌شکست. آقای هدایت باز به همسایه‌اش توضیح داد که اگر قرار بود پلیس با زور بیاید، دیگر زنگ نمی‌زد. همچنین مگر چه جرمی اتفاق افتاده که پلیس با زور وارد شود. این همه در جمهوری اسلامی فیلم سینمایی می‌سازند که پلیس برای دستگیری جنایتکاران حتما با اجازه قانونی وارد خانه می‌شود، بعد برای ضبط یک ماهواره که یک تخلف ساده است، به زور می‌آید وارد خانه می‌شود؟
اما غیر از این‌ها، آقای هدایت از همسایه‌شان پرسید «فرض کن به جای پلیس این افراد دزد بودند. اگر سرقتی روی می‌داد، شما پاسخی برای من داشتید؟ آیا دوست دارید زمانی که شما در خانه نیستید ما در را برای ورود غریبه ها به خانه شما باز کنیم؟»
این سوالات، حسابی همسایه آقای هدایت را شرمنده کرد. او چند بار بخاطر اشتباهش از وی عذرخواهی کرد. آقای هدایت به منزل بازگشت و به فرزندانش گفت نگران نباشند.
هرچند دو، سه روز بعد، باز همسر آقای هدایت از این رویداد گله کرد اما یک روز که آقای هدایت از سر کار بازگشت همه اعضای خانواده را جمع کرد. او با خود دو صفحه در دست داشت که قانون «ممنوعیت استفاده از تجهیزات ماهواره» در آن توضیح داده شده بود. آقای هدایت آن را برای همه خواند و توضیح داد که داشتن ماهواره تخلف است و قانون گذار کسی را که ماهواره داشته باشد، تنها می‌تواند صد تا پانصد هزار تومان جریمه نقدی کند.
او به همسرش توضیح داد «داشتن ماهواره و جریمه شدن به خاطرش، مانند این است که با ماشین در حین رانندگی تخلفی انجام داده باشید و افسر شما را جریمه کند. این اصلا موضوع مهمی نیست و من هیچ بابت احضار به کلانتری نگران نیستم.»
او حتی به فرزندانش خبر داد که بعد از پرداخت جریمه داشتن ماهواره، شاید به زودی دوباره ماهواره در خانه نصب کند.
افرادی مثل آقای هدایت کم نیستند که به حقوق‌شان آشنا باشند اما با این حال حکومت که می‌خواهد مردم تحت امرش تابع او باشد، سعی کرده در سال‌های اخیر با ارعاب و ترسی، با مقوله‌هایی چون ماهواره برخورد کند؛ چرا؟ مشخص است. اگر مردم از ماهواره استفاده کنند به میزان آگاهی آن‌ها افزوده می‌شود و این چیزی است که حکومت‌های بسته مایل به آن نیستند. مردم با استفاده از ماهواره می‌توانند بفهمند در دنیا چه خبر است و به این طریق می‌توانند پی ببرند که در هیچ کشور توسعه یافته‌ای حجاب اجباری نیست؟ در هیچ کشور مدرن و نیمه مدرنی، کسی به خاطر کم حجابی به زندان یا جریمه محکوم نمی‌شود و ...
§ روایت سوم
ابراهیم صادقی جوانی ٣٢ ساله است که از ازدواج او با همسرش زهره چند سال می‌گذرد. آقای صادقی و همسرش در یک کارخانه تولید دستکش کار می‌کنند و چون درآمدشان مبلغ قابل توجهی نیست، آن‌ها مجبور هستند که بیشتر کار کنند. از مجموع درآمد چهارصد هزار تومانی این زوج، مبلغ دویست و پنجاه هزار تومان آن صرف پرداخت ماهیانه اجاره خانه می‌شود. با سایر هزینه‌های جاری زندگی، دیگر برای شان پولی باقی نمی‌ماند و به همین دلیل آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که یک شیفت دیگر کار کنند.
آقای صادقی در کارخانه‌ای دیگر شب‌ها کار می‌کند و همسرش نیز بعد از کار صبح در کارخانه دستکش، عصرها در خیاط خانه دوستش تا ابتدای شب کار می‌کند.
فشردگی کار این زوج باعث شده تا علیرغم میل‌شان نه تنها نتوانند هنوز فرزندی داشته باشند بلکه روابط شان نیز آسیب ببیند. فشردگی کار پس از مدتی برای آن‌ها ایجاد مشکل کرده است به طوری که خودشان اخیرا پی برده‌اند محیط خشن حاکم برزندگی شان، آن‌ها را نسبت به هم پرخاشگر کرده است.
زهره خانم مطمئن است که همسرش او را دوست دارد و هرگز تاکنون او را به خاطر این‌که از ابتدای زندگی دستش خالی بوده، سرزنش نکرده است. با این حال از این وضعیت خسته شده است. آن‌ها تنها روزهای جمعه هم را می‌بینند که البته این روز هم با حضور میهمانی سرزده، می‌گذرد.
از سوی دیگر، آقای صادقی نیز از این وضع خسته شده است چرا که وی معتقد است اگر کارخانه‌ای که آن‌ها در آن کار می‌کنند به ازای کارشان، حقوق درست و مناسبی به آن‌ها بدهد، دیگر نیاز نیست این دو نفر جای دیگری کار کنند.
بر همین اساس است که آقای صادقی، همسرش و چند همکار دیگر که وضعی مشابه آن‌ها دارند تصمیم گرفته‌اند به نزد رییس کارخانه بروند و مشکلات‌شان را با او در میان بگذارند. شاید بتوانند رییس کارخانه را متقاعد کنند که در ازای چند ساعت کار بیشتر، حقوق مناسب‌تری برای آن‌ها در نظر گرفته شود تا آن‌ها مجبور نباشند در جاهای دیگر نیز کار کنند.
با مطرح شدن این ایده، برخی دیگر از کارگران به آقای صادقی و دوستانش پیوسته‌اند و به همین دلیل آقای صادقی در فکر راه انداختن یک اتحادیه کارگری در کارخانه و همچنین یک صندوق کمک مالی به کارگران افتاد است. اما در روزهای اخیر، مسوولان و برخی نهاد‌های دیگر به آن‌ها برای تشکیل این اتحادیه فشارهایی وارد کرده‌اند.
§ روایت چهارم
خانم رزاقی پس از آن‌که شوهرش در جنگ شهید شد، مدتی به کار خیاطی پرداخت تا بتواند چرخ زندگی خود و پسرش را بچرخاند اما وقتی پسرش در دانشگاه قبول شد، دیگر خیاطی کفاف زندگی‌شان را نمی‌داد. از طرفی هم خانم رازقی دوست ندارد از نهادهای مثل بنیاد شهید کمک بگیرد به همین دلیل در یکی از پاساژهای شهر شیراز، مغازه‌ای اجاره کرد تا لباس‌های کودک را در آن به مشتریان عرضه کند. در چند سال اخیر موقعیت اقتصادی او بهبود یافت و حتی به قول خودش در سال‌های اخیر زندگی راحتی داشته‌اند.
با این حال چند هفته پیش چند مامور لباس شخصی به داخل مغازه او هجوم آوردند و پس از آن‌که در مغازه را پشت سرخودشان بستند، با لحن توهین آمیزی او را خطاب قرار دادند. همه اعتراض آن‌ها به خاطر وجود پیراهن و تیشرت‌هایی بود که روی آن‌ها عکسی از شخصیت کارتنی همچون «اسپایدر من»، «سوپر من»، «پلنگ صورتی»، «بت من» و ... وجود داشت. یکی از این ماموران که بی‌سیمی هم به دست داشت با چهره‌ای عصبانی به خانم رازقی گفت: «ما در این مملکت هزاران شهید دادیم که تو این لباس‌های شیطانی و غربی را به فرزندان معصوم ما بفروشی؟»
خانم رازقی که در همه‌ی این سال‌های بی‌همسری، یکه و تنها زندگی خود و فرزندش را چرخانده، اعتماد به نفس بالایی دارد. به همین دلیل بدون این‌که جا بزند و بقول معروف کم بیاورد، وسط حرف آن مامور پرید و گفت: «اتفاقا یکی از این هزاران شهید، شوهر من بوده است».
بیان این جمله توسط خانم رازقی موجب شد تا این چند مامور کمی عقب نشینی کنند؛ چون یکی از آن‌ها بعد از لحظه‌ای مکث گفت: «خواهر شما که خودتان بهتر از ما به مسایل آشنا هستید. شما باید خیلی بیشتر رعایت کنید.»
خانم رازقی گفت: «مگر من کار غیر قانونی انجام داده‌ام. پشت سر من جواز کسب من قرار دارد که بر اساس آن من اجازه دارم پوشاک را از فروشگاه‌های عمده فروش تهیه کنم و آن را با نرخ بهره‌ای که قانون برایم در نظر گرفته به مشتریانم بفروشم. به من بفرمایید کجای این مسیر من تخلف کرده‌ام. من به عنوان یک کاسب وظیفه است چیزمشروعی را که مشتری می‌خواهد به او عرضه کنم. آیا این پوشاک غیرمشروع و حرام است؟ اگر هست حکمش را به من هم بدهید تا از فردا من این‌ها را نفروشم. من اینجا دارم کار می‌کنم و زندگی خانواده‌ام را می‌چرخانم. نمی‌توانم براساس سلیقه شما یا همکاران‌تان هر روز یک چیز بفروشم....»
با این‌که این سخنان و ادامه بحث از سوی خانم رازقی با دلایل منطقی بیان شد اما ماموران تقریبا تمام پیراهن‌های عکس دار مغازه را جمع کردند و با خود بردند. غیر از این، یک پرده هم بر سر مغازه نصب کردند که این مغازه به دلیل فروش لباس‌های غربی تا دو ماه تعطیل است. البته این دو ماه را هم به خاطر این‌که خانم رازقی همسر شهید بود به او تخفیف دادند و گرنه مغازه‌ای دیگر که لباس‌هایی مثل مغازه خانم رازقی داشت، تا اطلاع ثانوی تعطیل شد.
خانم رازقی اکنون درآمدی ندارد و از پس انداز خود مصرف می‌کند و با این‌که روز شماری می‌کند محدودیت دو ماهه به پایان برسد و کار را از نو شروع کند اما چون می‌داند اجناس تولیدی‌ها و لباس‌هایی که مورد استقبال مشتریان نوجوان است همین پیراهن‌های به اصطلاح عکس دار است، اصلا به آینده امیدوار نیست. او شاید قید کاسبی را بزند!
§ روایت پنجم
به رویداد دیگری توجه کنید. خانم بیات که خانه دار است، چندی پیش در آستانه انتخابات مجلس وقتی از خرید بازگشت، خیلی هیجان زده فرزندانش را صدا زد و به آن‌ها توصیه کرد حتما روز جمعه در انتخابات شرکت کنند. او چنان هیجان زده بود که حتی از وحید، پسر چهارده ساله‌اش نیز خواست این کار را انجام دهد. مهدیه، دختر خانم بیات به مادرش یادآوری کرد که حمید سنش برای رای دادن کم است، اما گوش مادرشان بدهکار نبود و مدام اصرار می‌کرد.
همه اعضای خانواده از این اصرار مادرشان غاقل گیر شده بودند و حتی آقای بیات که تا به حال ندیده بود همسرش اینقدر سیاسی باشد، حسابی تعجب کرده بود. البته دلیل این هیجان خانم بیات خیلی زود معلوم شد چرا که وقتی مشغول جابجایی کالاهای خریداری شده در کمد‌های آشپزخانه بود، برای اعضای خانواده توضیح داد که یکی از دوستانش را که در مسجد محله رفت و آمدی دارد امروز دیده است. این دوست، به خانم بیات و دیگران گفته است که سعی کنید در انتخابات شرکت کنید. اوهمچنین به شخص خانم بیات با تاکید بیشتری گفته است: «خانم شما که فرزند پای کنکوری دارید حتما باید در انتخابات شرکت کنید چون اگر فردا فرزندتان در دانشگاه قبول شد و اگر در انتخابات شرکت نکرده باشد، از ثبت نامش در دانشگاه جلوگیری می‌شود...»
این دوست همچنین به یادِ خانم بیات و دیگر دوستانش آورد که «یادتان هست در زمان جنگ ملاک فقط قبولی در کنکور نبود. باید از مسجد محل تاییدیه می‌آوردید وگرنه فرزندتان را ثبت نام نمی‌کردند. حالا هم اگر کسی در انتخابات شرکت نکند، حتی اگر نفر اول کنکور هم شود، ثبت نامش نمی‌کنند. من توصیه می‌کنم حتما خودتان، شوهرتان و همه فرزندان‌تان جمعه در انتخابات شرکت کنید تا تلاش این بچه‌ها به هدر نرود.»
یکی از دوستان خانم بیات از این خانم محجبه پرسید «حالا به کی رای بدهیم»، و آن خانم جواب داد «زیاد مهم نیست به که رای می‌دهید. مهم مهر داخل شناسنامه است که می‌تواند به فرزندتان برای ثبت نام و ادامه تحصیل در دانشگاه کمک کند.»
این اظهارات دوست خانم بیات کافی بود تا در دلش محشری برپا کند. او خریدش را نیمه کاره رها کرد تا به خانه بیاید و این موضوع را به همسر و فرزندانش بگوید.
«حمید» پسر بزرگ خانواده است که سه سال قبل نتوانست در دانشگاه قبول شود و به ناچار به سربازی رفت. اینک او در حالی از سربازی برگشته و بار دیگر برای قبولی در دانشگاه تلاش می‌کند که خواهرش «مهدیه» نیز آماده امتحان کنکور می‌شود. این برادر و خواهر خیلی تلاش کرده‌اند اما اینک با حرف‌های مادرشان خیلی نگران شده‌اند. البته حمید چون بیشتر در اجتماع است در جریان اخبار انتخابات پیش رو قرار دارد اما مهدیه هیچ اطلاعی از این موضوع نداشته است.
رد صلاحیت کاندیداهای مجلس آنقدر در این دوره زیاد بوده که پدر خانواده هم تاکنون توجهی به انتخابات نکرده است. اما حال گویا وضع دیگری است. با این سخنانی که خانم بیات به نقل از دوستش بیان کرده است، کمی همه نگران شده‌اند. حتی «وحید» که برای رای دادن هنوز سنش کم است، در دلش می‌گوید کاش کمی بزرگ‌تر بود و می‌توانست با رای دادن و خوردن مهر در شناسنامه‌اش، به برادر و خواهر بزرگش کمک کند. او در ماه‌های اخیر شاهد تلاش این دو نفر برای قبولی در کنکور بوده است و امیدوار است برادر و خواهرش در دانشگاه قبول شوند.
§ روایت ششم
آقای حسین زاده سال‌هاست که در غرب تهران یک آتلیه عکاسی و فیلم برداری دارد. او به عنوان یک عکاس و فیلم بردار حرفه‌ای در سال‌های اخیر مشتریان زیادی جذب نموده است و توانسته خدماتش را توسعه دهد.
او مشتریان خود را راضی نگه داشته و در کارش هم خیلی «متعهد» است. شاید از واژه تعهد این گونه برداشت کنید که سفارش مشتریانش را سر موقع تحویل آنان می‌دهد و بد قولی نمی‌کند اما خود آقای حسین زاده از تعهد آن هم برای یک عکاس یا فیلم بردار، برداشت دیگری دارد. او می‌گوید در حرفه‌ای که به آن مشغول است غیر از احساس مسولیت و انجام کارها در زمان مقرر، یک عکاس یا فیلم بردار باید «رازدار» و «امانت دار» مردم باشد. چرا که مردم به عکاس و فیلم بردار اعتماد می‌کنند و آن‌ها را به خصوصی ترین مکان زندگی شان که خانه است راه می‌دهند. معمولا یک عکاس یا فیلم بردار برای ثبت خوشی‌های یک خانواده و میهمانانش در مراسم‌هایی چون تولد، نامزدی و عروسی شرکت می‌کند. او پس از ثبت لحظات شادی مشتریان، فیلم و عکس مشتریان را باید در نهایت امانت در اختیارشان قرار دهد. همین حس مسولیت مدرکی برای متعهد بودن یک عکاس است.
آقای حسین زاده این حس مسولیت را داشته و این را از مشتریان بی شماری که دارد می‌توان متوجه شد. با این حال، در هفته‌های اخیر برای او مشکلاتی پیش آمده که نه تنها زندگی شخصی‌اش را بر هم ریخته بلکه به اعتبار و حیثیت کاری او نیز آسیب وارد نموده است.
دو ماه پیش چند مامور نیروی انتظامی به مغازه او آمدند و پس از این‌که بدون ارایه هیچ حکم قضایی، او را متهم به تخلفات صنفی کردند، کامپیوترهای مغازه و همچنین آلبوم نمونه عکس‌های مشتریان را با خود بردند. اعتراض‌های آقای حسین زاده که می‌گفت شما به چه مجوزی عکس‌های خصوصی مردم را می‌برید، هم فایده‌ای نداشت. ماموران، آتلیه عکاسی آقای حسین زاده را هم پلمب کردند و در نامه‌ای از او خواستند که هفته بعد به دادگاه برود.
با این حال، دادگاه هم جواب او را درست و حسابی نمی‌دهد. با این‌که او هفته بعد از پلمب مغازه‌اش در سر وقت مقرر در دادگاه حاضر شد اما این داستان هنوز به پایان نرسیده است. با گذشت دو ماه، او هر هفته به دادگاه می‌رود اما دادگاه به او می‌گوید هفته بعد بیاید.
اعتراض‌های او هم فایده ندارد. قاضی به او گفته تو چرا از زنان بی‌حجاب عکس گرفته‌ای و یا چرا در برخی از مراسم‌هایی که فیلم برداری کرده‌ای مردان و زنان در حال رقص بوده‌اند. آقای حسین زاده در اینباره پاسخ داده است که به عنوان عکاس به این مراسم‌ها دعوت می‌شود و اگر اعتراضی هست باید به صاحب این نوع مراسم‌ها شود نه به من. با این حال قاضی دفاع او را وارد ندانسته است و به او گفته هفته بعد بیاید.
این برخورد برای آقای حسین زاده که یک عکاس خوشنام است خیلی گران تمام شد. هرچند خیلی‌ها معتقدند که آقای حسین زاده تخلفی نکرده اما مردم نگاه شان نسبت به آقای حسین زاده تغییر کرده است. همین چند روز پیش او به گوش‌های خود شنید که یک نفر می‌گفت اگر کار خلافی نکرده، پس چرا نمی‌گذارند مغازه‌اش را باز کند. این مساله فقط در بیرون نیست بلکه همسر آقای حسین زاده هم به نحوه کار شوهرش شک کرده است. او بارها از او خواسته اگر تخلفی کرده، راستش را به زنش بگوید. این مسایل حسابی آقای حسین زاده را کلافه کرده است.
آقای حسین زاده واقعا نمی‌داند چه کار باید انجام بدهد. یکی از دیگر همکاران او به وی گفته است به صنف عکاسان و فیلم برداران برود و از آن‌ها کمک بخواهد. شاید او این کار را انجام بدهد. صنف عکاسان، که اعضای آن تمام عکاسان شهر تهران هستند، وظیفه‌اش صدور مجوز به عکاسی‌های جدید و رفع مشکلات عکاسان عضو و همچنین ارایه خدمات رفاهی به آنان است. در ازای این، هر ساله مبلغی از اعضا به عنوان حق عضویت می‌گیرد. آقای حسین زاده که از سوی سایر عکاسان نیز مورد احترام است، تصمیم دارد از صنف عکاسان کمک بخواهد تا از نظر حقوقی به او کمک کنند تا بتواند سریع‌تر بر مشکلاتش غلبه کند.
در شش روایت بالا، همانند دو ماجرایی که در مقدمه این کتابچه برایتان نقل کردیم، رویدادها آنقدر ملموس هستند که بارها در مورد آن‌ها در اطراف خود شنیده‌ایم.
نقض حقوق بشر هر چند در سال‌های اخیر بیشتر در مورد نقض حقوق سیاسی افراد بوده اما واقعیت این است که در دهه‌های اخیر علاوه بر نقض حقوق سیاسی انسان‌ها، انواع دیگری از حقوق ایرانیان مانند حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نادیده شده است.
* * *

شاید شما هم با ما هم عقیده باشید که «حقوق بشر، حقوق زندگی» است. یک مادر، یک فروشنده، یک کارگر و غیره حق دارند آزادانه زندگی کنند و از زندگی لذت ببرند. آن‌ها بردگان حکومت نیستند که به فرامین حکومت تن بدهند بلکه واقعیت این است که حکومت نماینده آن‌ها برای بهبود زندگی و رفاه تک تک افراد جامعه است.
در جمع بندی این بخش تنها به گفتن این نکته بسنده می‌کنیم که هر چند حقوق بشر در کشور ما اینچنین نقض می‌شود اما به یاد داشته باشید که حقوق بشر شصت سال پیش تصویب شده و امروز دولت مدرن، به دنبال حقوقی مدرن‌تر برای مردمان خود هستند. دنیا در این شصت سال بسیار به جلو‌تر رفته است و ما متاسفانه روز به روز در جای فعلی‌مان در جا زده‌ایم و گاه نیز حتی به عقب رفته‌ایم. امروز در کشوری مثل نروژ، داشتن آموزش و پرورش رایگان مانند آن‌چه در قانون اساسی ما نوشته شده، فقط یک شعار نیست بلکه به آن عمل می‌شود. امروز در آمریکا اتحادیه‌های بزرگ کارگری، اجازه نمی‌دهند حقوق یک کارگر پایمال شود و اینچنین است که در کشوری مثل سوئد، مادر شایسته‌تر از جد پدری برای سرپرستی فرزند خود شناخته می‌شود.
اگر در سال‌های گذشته تنها فعالان سیاسی معتقد بودند که حکومت با آن‌ها به خشونت رفتار می‌کند اما اینک با نگاهی به جامعه می‌توان درک کرد که نظام جمهوری اسلامی با سایر مقولات اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی به زبان تهدید و خشونت سخن می‌گوید و چنان آن‌ها را تحت فشار قرار می‌دهد که هیچ حقی برای آنان قایل نیست.
حکومت ایران در حالی با این قوانین مقابله می‌کند که شاید نیاز باشد ما، به عنوان مردم با مقاومت در مقابل این قانون شکنی‌ها، وظایف یک حکومت را به آن‌ها گوشزد کنیم؛ چگونه؟ کمی تامل کنید، در بخش بعد به این موضوع می‌پردازیم.





بخش چهارم:
دفاع از حقوق بشر
با خواندن سه بخش این کتابچه، بیش از پیش به اهمیت حقوق بشر، نقش آن در زندگی امروز و تاثیرش در ابعاد مختلف زندگی انسان از جمله اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی پی بردید و همانطور که در بخش سوم اشاره کردیم سال‌ها از تصویب منشور حقوق بشر سازمان ملل گذشته است و در این فاصله شصت ساله، کشورهای توسعه یافته در زمینه رعایت حقوق بشر و حقوق شهروندی بسیار به پیش رفته‌اند اما متاسفانه کشور ما در این بازه زمانی نه تنها پیشرفتی نداشته بلکه گاه نیز به عقب برگشته است.
امروز در دنیا اعدام نوجوانانی که به خاطر سن کم به اشتباه جرمی انجام داده‌اند، تقریبا منسوخ شده است اما شاید برای شما جالب باشد که بدانید در حال حاضر، جمهوری اسلامی ایران در صدر معدود کشورهایی قرار دارد که کودکان را به خاطر انجام جرم در کودکی اعدام می‌کند. همچنین جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر، جزو چند کشوری است که به خاطر پوشش اجباری (حجاب) شهروندانش را به تا دو ماه زندان و یا جریمه محکوم می‌کند و باز همچنین جمهوری اسلامی یکی از اندک کشورهایی است که هنوز بر اساس شیوه قصاص رفتار می‌کند یعنی چشم در مقابل چشم، قطع دست در مقابل دست؛ پدیده‌ای که در دنیای مدرن به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست.
وقتی که اعلامیه حقوق بشر در سازمان ملل مورد تصویب کشورها و ایران قرار گرفت، هدف کرامت و ارج نهادن به مقام انسانیت بود که امروز بسیاری از آن کشورها با عمل به آن، مسیر پیشرفت را سپری کرده‌اند اما متاسفانه کشور ما در این سال‌ها به این مساله بی‌توجه بوده است. شاید به همین دلیل است که اینک در سال‌های ابتدایی هزاره سوم لازم است که ما شهروندان ایران، برای این‌که بیش از پیش خسارت نبینیم، همتی کنیم تا شاید از این مشکلاتی که حکومت، پیرامون مان تدارک دیده، نجات بیابیم.
در بخش‌های گذشته سعی کردیم ضرورت توجه به این قوانین را مورد توجه تان قرار دهیم و همانطور که در انتهای بخش سوم نوید دادیم، در این بخش درصدد هستیم به یاری شما، روش‌های دفاع از حقوق بشر را مرور کنیم. موضوعی که کم اهمیت تر از بخش‌های پیشین نیست و اتفاقا اهمیت زیادی هم دارد. از یاد نبرید شما اگر قوانین حقوق بشری و مبنای شکل گیری آن‌ها را بدانید، برای داشتن جامعه‌ای مطلوب کفایت نمی‌کند؛ به همین دلیل لازم است کمی به عنوان یک «مدافع حقوق بشر» بر فعالیت خود بیفزایید تا بلکه با رعایت بیشتر قانون، به رفاه برسیم؛ رفاهی که هم برای جامعه و هم برای ما سودمند است.
اما چگونه یک مدافع حقوق بشر باشیم:
مدافع حقوق بشر یک انسان است که حقوق ابتدایی و لازمه انسان‌ها را می‌داند، به آن احترام می‌گذارد و سعی می‌کند به هر طریقی که امکانش را داشته باشد آن را انعکاس بدهد. چنین شخصی علاوه بر رعایت قانون، در مقابل هر ظلمی به انسانیت واکنش نشان می‌دهد. هر چند، گاهی این واکنش مانند یک "پرسش" از عوامل نقض حقوق بشر کم هزینه است و یا همچون "نافرمانی مدنی" هزینه‌ی اندکی دارد اما گاه نیز آنقدر در خود توان می‌بیند که در ازای ضایع شدن حق انسان‌ها، زبان به "اعتراض" می‌گشاید و در عین حال "خبررسانی" حقوق بشر را در پیش می‌گیرد تا ظالم رسوا شود و حقوق انسان‌ها رعایت شود.
§ قانون پذیری
کشوری با قدمت ایران حکومت‌های زیادی را بر خود دیده که شاید ساده ترین میراث هر حکومتی قوانین مختص به خود باشد. در همین صد سال اخیر سه حکومت قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی بر ایران حکمرانی کرده که دو گزینه اول از نوع پادشاهی و دیگری جمهوری (تحت نظارت کامل دین) بوده است.
از یاد نبریم که هر حکومتی با توجه به توان خود و توان و طاقت مردم‌اش، قوانینی تصویب می‌کند. مثلا رضا شاه پهلوی وقتی شرایط را از دید خود مساعد می‌بیند در سال ۱٣۱۴ قانونی را از تصویب می‌گذراند که براساس رعایت حجاب را ممنوع اعلام می‌کند. هرچند برای جامعه سنتی آن زمان این حرکت جسورانه بود اما با همراهی که مردم آن زمان انجام دادند، بالاخره این قانون تا سال‌ها در ایران پایدار ماند. همزمان با جمهوری اسلامی، وقتی آیت‌الله خمینی، نقش رهبری این انقلاب را بر عهده گرفت، اندک اندک خواستار رعایت حجاب شد، اکثریت مردم علیرغم اعتراض‌هایی عده‌ای دیگر، این بار این تصمیم حاکمان را تایید کردند.
بنابراین توجه داشته باشید که اراده مردم نقش مهمی در شکل گیری یک قانون دارد. البته این توضیح را لازم می‌دانیم که در کشوری مثل ایران که معمولا نظامی دموکراتیک شکل نمی‌گیرد، طبیعی است که حکومت از ابزارهای قهرآمیز و نظامی برای پیشبرد اهداف خود استفاده می‌کند.
به بحث‌مان باز گردیم. هرچند در زمان تصویب قانون حقوق بشر این گونه حقوق انسان‌ها نقص نمی‌شد اما اینک به گواه نهادهای ناظر دیده بان‌های حقوق بشر، موارد نقض حقوق بشر زیادی در ایران روی می‌دهد. حال این ما هستیم که می‌توانیم میان رجوع به قانون و بی‌تفاوتی، یکی را انتخاب کنیم.
از سوی دیگر، موضوعی که اهمیت دارد، اراده شخصی خودمان در رعایت قانون است. ما ایرانی‌ها مثالی داریم که می‌گوید «مرگ خوب است ولی برای همسایه». البته منظور ما این نیست که «مرگ» را به جای همسایه، برای «خودمان» برگزینیم بلکه بیاییم هم برای همسایه و هم برای خود آرزوی «زندگی» کنیم.
گام اول برای این‌که مدافع حقوق بشر و انسانیت باشیم این است که ابتدا قوانین را بشناسیم و قوانینی که درست و براساس حقوق عموم مردم است را رعایت کنیم.
به طور طبیعی قوانین را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: قوانین درست و قوانین غلط. پیش از این در بخش دوم از قوانین حقوق بشری و رد پای آن در قوانین کشورمان اشاره کردیم. علیرغم وجود برخی قوانین مساله ساز اما خیلی از قوانین فعلی، قوانین خوب و کاربردی هستند که برای حفظ نظم و ترتیب در جامعه مفید هستند. مثلا هدف بسیاری از قوانین راهنمایی و رانندگی برقراری نظم و حفظ جان مردم است، این نمونه یک قانون خوب است.
یا در نظر بگیرید همین قانون اساسی جمهوری اسلامی، موادی وجود دارد که در بسیاری از قوانین اساسی دولت‌های دیگر وجود ندارد. حتما تعجب می‌کنید. ماده مربوط به آزادی بیان، یکی از اصل‌های مترقی در قانون اساسی ماست اما مشکل اصلی عدم اجرای این ماده و قوانین دیگر در کشور است.
شاید سوال کنید اگر در میان قوانین، برخی قوانین غلط بودند یا آن قوانینی برخلاف مصالح مردم بودند آن وقت چه کنیم؛ عجله نکنید. کمی جلوتر در این مورد به شما توضیح خواهیم داد. بنابراین به اطراف تان بنگرید و میان قوانین موجود، قوانین مناسب و درست را بیاموزید و رعایت کنید. حتی آن را به دیگران بیاموزید و مسالمت آمیز از همه بخواهید آن را رعایت کنند.
باید یادمان باشد که جامعه ما میان این همه قوانین رنگارنگ، بشدت تشنه رعایت آن‌هاست. نمی‌توانیم قوانین را سلیقه‌ای رعایت کنیم. در نظر بگیرید همه ما وقتی پلیس در سر چهارراهی حاضر است، از چراغ قرمز عبور نمی‌کنیم اما همین ما، شب که ماموری بر سر چهارراه نیست، به این بهانه که چشمی ما را نمی‌بیند، از هر چهارراهی بگذریم!
بیایید خودمان، پلیس خود باشیم و یادمان باشد که قانون برای دفاع از ما شکل گرفته است نه دشمن. بنابراین رعایت آن ما را ایمن خواهد داشت.
§ پرسشگری
بی‌تعارف، پرسشگری در زندگی ما جایی ندارد. هر چه که بگویند می‌پذیریم بدون آن‌که به آن فکر کنیم. شاید دلیل اصلی این روحیه ما ایرانیان، ظلمی است که هر متجاوزی بر این کشور کرده است. همواره تابع بوده‌ایم و هیچ نگفته‌ایم. اگر در سر محل کار، حقوق مان کم شود، ساکت هستیم. اگر بر آن افزوده شود، دلیلش را نمی‌دانیم و نمی‌خواهیم بپرسیم. اگر اخراج شویم هم نمی پرسیم چرا.
بگذارید روایتی تاریخی را برای‌تان تعریف کنیم. در زمان آخرین شاه سلسله صفوی که اتفاقا در اداره امور کشور بسیار بی‌کفایت بود و عاقبت ملک به بیگانه سپرد، مردی فرصت طلب در مقابل دروازه خروجی شهر خیمه‌ای بنا نهاد و از هر که قصد خروج از شهر را داشت دو سکه عباسی می‌ستاند و از هر که می‌خواست وارد شهر شود یک سکه عباسی می‌گرفت. یک سال او بر این امر اصرار ورزید و مردم هم حین ورود و خروج به او باج پرداختند. تا این‌که روزی مرد خردمندی قصد خروج از شهر را داشت. او وقتی طلب سکه کرد، مرد اندیشه‌ای کرد و از باج گیر پرسید: «شما به اجازه و دستور چه کسی از هر که وارد می‌شود سکه می‌خواهی؟»
مرد فرصت طلب گفت: «بی هیچ اجازه‌ای. تاکنون هیچ کس مرا نگفت نستان، پس من ستاندم. ای بر روی دیدگانم؛ حال که می‌گویید نستان، دیگر نمی‌ستانم.»
حال حکایت ما مردمان است. به رفتار شخصی‌مان رجوع کنیم. معمولا در مقابل تصمیمات هر که زور دارد مطیع هستیم. مهم نیست این فرد دارای زور، حاکمیت است یا فروشنده سوپر مارکت محله مان. بیاییم هر کدام ما آن مرد خردمند باشیم که در مقابل هر اجباری، سوال کنیم؛ نه مردمی ‌که بدون دلیل به او خراج می‌دادند.
راستی واکنش شما به گرانی چیست؟ وقتی با تعجب می‌بینید کالایی یک شبه گران و دو برابر قیمت شده چه می‌کنید؟ بارها دیده‌ایم در زمان گرانی میوه یا کالایی، به جای این‌که دلیل گرانی را جویا شویم با حرص و آز، هر چه بیشتر سعی در خرید و انبار آن می‌کنیم؛ حال آن‌که گاه بهترین راهکار مقابله با گرانی، نخریدن است.
به جای پرسش دلیل گرانی و شنیدن استدلال منطقی فروشنده، ما همیشه در مواقع گرانی، یک سوال مشخص را از فروشنده داریم: «میوه از این بهتر نداری». فروشنده فرصت طلب هم که معمولا کارش را بلد است، ما را به پشت مغازه هدایت می‌کند که از میان میوه‌ها، بهترین درآن‌جا قرار دارد که البته قیمت آن هم گران تر از میوه‌های یک شبه گران شده است!
بارها در این کتابچه اشاره کرده‌ایم که حق کالای لوکسی نیست که «چک» آن، شب عید همراه سایر حقوق و مزایای شما به حساب‌تان واریز شود بلکه حق گرفتنی است و با سکوت شما طبیعی است که ضایعه می‌شود. یادتان باشد در مقابل هر ظلمی، حتی اگر اهل جدل و هزینه کردن نیستید، می‌توانید یک سوال کنید: "چرا؟"
حداقل‌ترین فایده این سوال این است که طرف مقابل را دچار شک و تردید می‌کنید. او باید به شما پاسخ بدهد. اگر پاسخی منطقی داشت، خواهید شنید و اگر بی‌منطق پاسخ تان را داد، شما تکلیف خود را می‌دانید. اگر افسری بدون دلیل با شما برخورد کرد، شما می‌دانید که به بازرسی نیروی امنیتی می‌توانید تخلف او را گزارش دهید و یا اگر کاسب سر کوچه‌تان کالا را بی‌دلیل چند برابر گران‌تر می‌فروشد، می‌توانید به اداره بازرسی بازرگانی اطلاع دهید و باز، اگر رییس‌تان بی‌دلیل اخراج‌تان کرد، شما می‌دانید که اداره کار برای حل مشکلات کارگران است.
قوانین حقوق بشر ساده و مشخص هستند. سعی کنید رعایت حقوق و این قوانین را با پرسش‌گری آغاز کنید. اگر برخورد نامناسب پلیس را با متهمی می‌بینید، می‌توانید دلیل این خشونت یا نقض قانون را ضمن پرسشی به پلیس مربوطه یادآور شوید. خیال‌تان جمع باشد که هیچ پلیسی نمی‌تواند شما را به خاطر یادآوری وظیفه قانونی‌اش، بازداشت کند.
§ نافرمانی مدنی
یکی دیگر از اشکال دفاع از حقوق بشر، نافرمانی مدنی است. به شما توصیه کردیم قوانین خوب و درست را رعایت کنید و رعایت آن را به اطرافیان خود نیز بیاموزید. حال نقطه مقابل قوانین خوب، قوانین بد هستند که یا به دلیل اشتباه و سردرگمی مسولان تصویب شده‌اند یا آن‌که از روی عمد و خودکامگی دولت‌ها تصویب می‌شوند. این قوانین در حالی قوانین بد هستند که خلاف منافع شهروندان و برخلاف حقوق بشر است. در همان قانون راهنمایی و رانندگی که برای‌تان به عنوان یک قانون خوب مثال زدیم، ناگهان مجلس مصوبه‌ای اضافه کرده که به پلیس اجازه می‌دهد از زنی در خودرویی کم حجاب بود، ماشین را متوقف کند. آیا این قانون براساس حقوق بشر است؟ اساسا چنین برخوردی چه کمکی به پیشرفت جامعه می‌کند؟
یا به قوانینی چون قانون مطبوعات برخورد می‌کنیم که بر خلاف قانون اساسی که بر آزادی بیان تاکید دارد، عملا مانع آزادی بیان است. چه باید کرد؟ آیا باید سکوت کرد؟ آیا استفاده از اصل پرسشگری می‌توان به جنگ این قوانین غلط رفت؟ هرچند این قوانین را تنها با پرسیدن "چرا" نمی‌توان تغییر داد اما شک نکنید که با روش‌های دیگری می‌توان قانون گذار را وادار به اصلاح آن نمود.
در بخش قبل برایتان گفتیم که در سال‌های پس از انقلاب تا ده سال پیش استفاده از «ویدیو» جرم بود. با این حال بسیاری از مردم یقین داشتند این یک نوآوری است که باید از آن استفاده کنند. از این رو، مردم بسیاری با خرید ویدیو، از آن مخفیانه استفاده می‌کردند. اصرار مردم در رعایت نکردن این قانون موجب شد تا بالاخره حکومت عقب‌نشینی کند. این فرآیند نافرمانی مدنی است که شکلی غیر خشونت آمیز دارد اما می‌تواند شما را به هدف‌تان برساند.
یکی از مهمترین «نافرمانی‌های مدنی» در قرن اخیر در کشور آمریکا روی داد. می‌دانید که سیاه پوستان آمریکا حق رای نداشتند و دارای مقامی نازل بودند. در دهه شصت میلادی "مارتین لوتر کینگ" و جنبشی که او به راه انداخت، از نافرمانی مدنی استفاده برد. آن‌ها در زمان رای گیری، هرچند حق رای نداشتند اما در مقابل شعب رای گیری تجمع می‌کردند. این روش اعتراض مثمر ثمر بود و بعد از سال‌ها مبارزه، رنگین پوستان آمریکایی توانستند حق را داشته باشند.
امروز خیلی از مشکلات حقوقی را می‌توان با این روش حل کرد. پیشتر اشاره کردیم که حکومت سعی دارد اهداف خود را پیش ببرد اما شما به عنوان شهروند می‌توانید از حق خود و دیگر شهروندان دفاع کنید. ما به شما حق می‌دهیم که به جای جنگ و درگیری، یک راه حل مسالمت آمیز را برگزینید چرا که شاید شما دوست ندارید کارتان را از دست بدهید یا به خاطر اعتراض به حکومت سر از زندان، در بیاورید. با این حال، نمی‌توانید هم نسبت به ظلمی که می‌شود و یا خواهد شد بی‌تفاوت بمانید. بهترین کاری که می‌توانید انجام دهید نافرمانی مدنی است.
هرچقدر در بحث «قانون پذیری» بر رعایت قانون‌های درست اصرار کردیم، اما در این‌جا به شما توصیه می‌کنیم اگر قانونی وجود دارد که حقوق اجتماعی و شهروندی شما را محدود می‌کند به آن تن ندهید. نمایندگان مجلس منصوب شما هستند و باید آرا و نظر عموم یک حوزه انتخابیه را در مجلس انعکاس دهند اما در سال‌های اخیر چون بازی‌های سیاسی نقش اساسی در تعیین نمایندگان داشته، عملا شاهدیم نهاد قانونگذاری گاه برعلیه خواست عامه مردم تصمیم گیری می‌کند.
«رای ندادن» یکی از همین روش‌های نافرمانی مدنی است. تصور کنید هیات نظارت بر انتخابات مجلس، بدون دلیل موجه‌ای دو، سه کاندیدایی که شما و دیگران می‌خواستید در انتخابات مجلس به آن‌ها رای بدهید را «رد صلاحیت» کرده است و به آن‌ها برای کاندیدا شدن اجازه نداده است. در همین حال، شما می‌دانید که دیگر کاندیداها حتی اگر به مجلس بروند نمی‌توانند، به حل مشکلات شهرتان کمک کنند بنابراین تصمیم می‌گیرید که در انتخابات شرکت نکنید. این اقدام اگر از سوی سایر شهروندان هم مورد توجه قرار بگیرد و همراهی شود، می‌تواند پیام‌هایی برای حکومت داشته باشد. وقتی در شهری یکصد هزار نفر واجد شرایط رای دادن هستند، اما فقط هشت هزار نفر رای می‌دهند، ساده ترین پیام این است که اکثر شهروندان این شهر با این شکل برگزاری انتخابات مخالف هستند. حکومت یا در تصمیم خود تجدید نظر می‌کند و انتخاباتی درست تر را برگزار می‌کند و یا به روش خود ادامه می‌دهد. خب اگر حکومت اصرار کند، شاید به پایانش نزدیک شود !
شما به عنوان یک شهروند مسوول، تلاش خود را با رای ندادن انجام داده‌اید. این کار برای شما هزینه‌ای ندارد و کسی شما را به خاطر رای ندادن نمی‌تواند محاکمه کند، اما در عین حال شما به برداشتی که از قانون بوده، اعتراض خود را نشان داده‌اید.
در بخش سوم این کتابچه در روایت پنجم، به یاد دارید که چگونه خانم بیات بعد از شنیدن یک توصیه از دوستی که به دولت نزدیک بود، سراسیمه به خانه بازگشت تا از همه اعضای خانواده بخواهد در انتخابات شرکت کنند. حال در نظر بگیرید که اگر شما با قانون و نافرمانی مدنی آشنا باشید نه تنها از این چنین نقل قول‌هایی نگران نمی‌شوید بلکه می‌دانید که رای دادن شما به عنوان شهروند این جامعه "یک حق" است و حال که دولت اجازه انتخابات آزاد را به شما نمی‌دهد، شما هم می‌توانید با ندادن رای، ضمن نافرمانی مدنی، حق‌تان را برای خود محفوظ بدارید.
قاعدتا قانون می‌گوید که انتخابات باید آزادانه برگزار شود اما شما می‌بینید که دولت این آزادی‌ها را رعایت نمی‌کند. طبیعی است که شهروندان در این چنین انتخاباتی شرکت گسترده نمی‌کنند. این یک هشدار است و به همین دلیل چون حکومت می‌داند کاهش مشارکت شهروندان ممکن است به اعتبارش لطمه بزند، از روش‌های تبلیغاتی گوناگون برای پیشبرد اهدافش استفاده می‌کند. آن‌چه خانم بیات دریافت کرده بود در حقیقت یک تبلیغ هدایت شده و غیر مستقیم بود که افرادی با ظاهر اتصال به دولت، در جمع‌های کوچک با انعکاس شایعاتی، مردم را به شرکت در انتخابات ترغیب می‌کنند. هر چند دولت از طریق رسانه‌های عمومی می‌خواهد مردم در انتخابات شرکت کنند اما خیلی از مردم نسبت به این تبلیغات مستقیم موضع دارند و همچنان مخالف انتخابات هستند. اما تبلیغ غیر مستقیم تاثیر گذار است. در مورد همین تبلیغی که خانم بیات طعمه آن قرار گرفته است، کافیست دقت کنید که هر سال در کنکور بیش از یک میلیون نفر شرکت می‌کنند و کافیست از هر خانواده که فرزندی داوطلب شرکت در کنکور دارد، دو تن بر اساس اینگونه تبلیغات، در انتخابات شرکت کنند. با یک حساب سر انگشتی، سه میلیون نفر به آمار شرکت کنندگان در انتخابات افزوده شده است!
بنابراین می‌توانید در مقابل این شایعات مقاومت کنید و به یاد داشته باشید که رای حق شماست و اگر شرایط به نظر شما برای شرکت در انتخابات مساعد نیست، این حق را برای خود محفوظ نگه دارید.
روایت آقای هدایت را در بخش قبل به یاد دارید؟ آن هم روشی «نافرمانی مدنی» بود که البته کمی «هزینه بر» بود. آقای هدایت پس از این‌که به دادگاه مراجعه کرد و جریمه دویست هزار تومانی استفاده از ماهواره را پرداخت کرد، بعد از سه هفته، یک ماهواره جدید در خانه‌اش نصب کرد. او همچنان به قانون ممنوعیت استفاده از ماهواره معترض است و اعتراض خود را اینگونه نشان داده است.
§ اعتراض
اعتراض حق ماست. این جمله شعار نیست بلکه واقعیت است. ما انسانیم و حق داریم به هر مساله‌ای که برخلاف عقیده ماست اعتراض کنیم. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل ٢۷ نیز این حق را به ما داده است و تاکید دارد «تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.»
بنابراین به هرچیزی که اعتراض داریم به شرط این‌که «مسلح» نباشیم و اصول اسلام را زیر سوال نبریم، می‌توانیم اعتراض کنیم. هرچند اینک خیلی از صاحبنظران معتقدند به مبانی اسلام هم می‌توان اعتراض کرد اما این اصل قانون اساسی تا همین جا هم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
با این‌که نافرمانی مدنی یک شیوه مسالمت آمیز اعتراض است اما گاهی کاربرد آن نتایجی دربر ندارد. بخصوص زمانی که قشر خاصی و محدودی مورد ظلم حکومت قرار می‌گیرند.
توجه کنید: اگر مجلس قانونی تصویب کند که همه ملت را به زحمت بیاندازد، طبیعتا تعداد بیشتری از مردم سعی می‌کنند قانون را رعایت نکنند و به موج نافرمایان مدنی بپیوندند اما حال در نظر بگیرید کارگران یک کارخانه ریسندگی شهر کوچک به دلیل ضعف مدیریت رییس دولتی کارخانه، از کار بیکار شده‌اند. خیلی طبیعی است که مجموع کسانی که مورد ظلم قرار گرفته‌اند شامل سیصد کارگر بیکار شده و هزارعضو خانواده آن‌ها باشد. شاید هم در این میان چند فعال حقوق کارگر یا حقوق بشر نیز از سر دلسوزی به آن‌ها بپیوندند. در این شرایط به نظر شما نافرمانی مدنی فایده دارد؟ فکر می‌کنید اگر هر روز این هزار و اندی انسان در مقابل کارخانه تعطیل شده بایستند فایده‌ای داشته باشد؟
این‌جاست که ابعاد ستم واقع شده به این کارگران، آن‌ها را وادار می‌کند که به مقابل استانداری، اداره کار، دفتر نماینده و یا دادگستری رفته و با حمل پرده یا پلاکاردهایی از مسولان خواستار کمک و یاری شود. این روش همانند نافرمانی مدنی کم هزینه نیست چرا که امکان دارد نیروی انتظامی راه را بر آنان سد کند و یا حتی آن‌ها را مورد ضرب وشتم قرار دهد و یا بازداشت کند. اما در نظر بگیرید کارگری که از کار بیکار شده، آیا می‌تواند با شش ماه حقوق نگرفتن، ساکت بماند؟ یقینا، نه.
در حقیقت اعتراض، خشونت بیشتری دارد که برای معترضان هزینه‌هایی نیز در بر دارد. اصولا اعتراض انواع مختلفی دارد که در ساده‌ترین شکل بسیار شبیه نافرمانی مدنی است و البته در شکل جدی تر، اعتراض همراه با درگیری و خشونت است.
وقتی تعداد زیادی از روزنامه‌ها توسط حکومت بسته می‌شوند، روزنامه نگاران بیکار شده که خود را مورد ظلم می‌بینند در مقابل وزارت ارشاد در حالی که چسب بزرگی به نشانه «سانسور و اختناق» بر دهان خود زده‌اند، تجمع می‌کنند. این یک اعتراض ملایم است که مرز مشترکی با نافرمانی مدنی دارد. حال روزهای آخر حکومت رژیم سابق در ایران را به یاد بیاورید. مردم در آن مقطع به نوع اداره کشور اعتراض داشتند و به همین دلیل مسلحانه با نیروهای نظامی و انتظامی درگیر می‌شدند؛ این نوع اعتراض، خشونت بارترین نوع اعتراض است.
متاسفانه باید به شما بگوییم که ما ایرانیان در سده‌های اخیر، به نحو مطلوبی از ابزار اعتراض استفاده نکرده‌ایم و به گواه تاریخ جاهایی که لازم بوده اعتراض کنیم، سکوت کرده‌ایم و جاهایی که لازم بوده سکوت کنیم، اعتراض کرده‌ایم. شاید دلیل این مشکل بازگردد به کم تجربگی مان در انجام کارهای جمعی. متاسفانه همه حرکت‌های جمعی ما در میانه راه و پیش از رسیدن به نتیجه، از هم می‌پاشد.
بگذریم. دانشجویان همواره از اعتراض و اعتصاب برای بیان اعتراضات خود استفاده می‌کنند. مثلا کیفیت غذای دانشگاه خوب نیست. آن‌ها تنها چند بار به مسوولان کتبی اعتراض می‌کنند اگر ترتیب اثر داده نشود، آنگاه یک روز دانشجویان دست به دست هم می‌دهند و هیچ کس غذای دانشگاه را استفاده نمی‌کند و یا همه در یک روز غذا را بدون استفاده به سطل آشغال می‌ریزند.
دکتر مدنی یک استاد دانشگاه تهران است که زندگی سختی را در کودکی گذرانده است. او پدر و مادرش را خیلی زود از دست داد اما یک زوج خیر از او حمایت مالی کردند تا بالاخره وی توانست به مقام‌های بلند علمی برسد. او در حالی موفق شد برای کسب مدرک دکترا به اروپا بورس بگیرد که با خودش عهد کرد که پس از پایان تحصیلات، به ایران برگردد و دستاوردهایش را در اختیار جوانان ایرانی قرار دهد.
پنج سال است که او به ایران بازگذشته و در دو دانشکده به دانشجویان درس می‌دهد اما از چند هفته پیش، حراست دانشگاه که وظیفه برقراری نظم در دانشگاه را دارد، در اقدامی خودسر، جلوی ادامه تدریس او را در دانشگاه گرفته است. حراست دانشگاه که توسط یک مدیر حزب‌اللهی اداره می‌شود، از دکتر مدنی خواسته که با کراوات بر سر کلاس‌ها حاضر نشود.
دکتر مدنی ابتدا سعی کرد با آن‌ها بحث کند. به همین دلیل به آن‌ها گفت که ببینید من علم غرب را با خود آورده‌ام و به دانشجویان می‌دهم. حال دوست دارم غیر از این لباس و سر وضع‌ام متناسب با این علمی باشد که دارم در موردش صحبت می‌کنم.
اما اصلا این صحبت‌ها از سوی حراست پذیرفته نشد. دکتر مدنی با اصرار آن‌ها دیگر کراوات نزد. بعد از آن حراست در نامه‌ای جدیدا اعلام کرده «پوشش دکتر مدنی از مصادیق لباس‌های غربی» است و به این ترتیب باز مانع حضور او بر سر کلاس‌ها شده است. دکتر مدنی سخت در تعجب است چرا که او کت و شلواری می‌پوشد که چندی پیش از یک فروشگاه در خیابان گیشا خریده است.
با این حال مسولان حراست همچنان به او اجازه نمی‌دهد در کلاس حاضر شود و به این ترتیب موضوع به گوش دانشجویان رسیده است. «حجت» یکی از دانشجویان از دو روز پیش از دانشجویان همکلاسی خود خواسته با تجمع در مقابل حراست به این اقدام آن‌ها اعتراض کنند. اما برخی از دانشجویان از همراهی با آنان به دلیل ترسی که از برخورد احتمالی حراست دارند، سر زده‌اند. حال حجت و همکلاسی‌ها راه حل تازه‌ای دارند. آن‌ها در نظر دارند تا بازگشت دکتر مدنی به کلاس، در هیچ یک از کلاس‌های دیگر دانشگاه شرکت نکنند. به ابتکار یکی از دانشجویان هم یک پرده بزرگ نوشته شده و ضمن بیان دلیل شرکت نکردن دانش آموزان، توضیح داده شده که «مدریت دانشگاه به جای بررسی کیفیت علمی اساتید خود به ظاهر آن‌ها ایراد می‌گیرد».
دکتر مدنی در روزهای اخیر به مدیریت دانشگاه توضیح داده و او فهمیده که مشکلی وجود ندارد. با این حال بعید نیست دکتر مدنی به اروپا بازگردد چون از آن‌جا چند پیشنهاد برای کار دارد اما دلش این‌جاست. بخصوص که با دیدن اعتراض مدنی دانشجویان، امیدوار است باز برای تدریس به کلاس بازگردد.
§ خبررسانی
اما یکی دیگر از ابعاد فعالیت به عنوان یک مدافع حقوق بشر، کمک به اطلاع رسانی موارد نقض حقوق بشر است.
با بیان روایتی دیگر، موضوع را پی می‌گیریم. هشت ماه پیش وقتی «بهنام» و همسرش «نادیا» از کوچه‌ای گذر می‌کردند یک ماشین کلانتری جلوی پایشان ترمز کرد. مامور بدون این‌که پیاده شود از آن‌ها پرسید چه نسبتی با هم دارند. بهنام و همسرش از این رفتار متعجب بودند چون تا آن لحظه رفتاری از آن‌ها سر نزده بود که پلیس فکر کند آن‌ها هیچ نسبتی با هم ندارند به همین دلیل با تعجب پرسید «زن و شوهریم. چطور مگه؟»
پلیسی که از آن‌ها سوال کرده بود ناگهان عصبانی شد و فریاد زد: «من پلیسم و از تو سوال می‌کنم و تو ... می‌خوری از من سوال می‌کنی»!
بهنام که کاملا غافل گیر شده بود، گفت: «آقا، پلیس هم باشی حق نداری این طوری بی ادبانه با من صحبت کنی».
چشم‌تان روز بد نبیند. پلیس مربوطه در همین موقع پیاده شد و با باتوم به کمک یک پلیس دیگر که راننده ماشین بود، بهنام را مورد ضرب و شتم قرار دادند. نهایتا هم آن‌ها بهنام و زنش را سوار ماشین کردند و با خود بردند. عاقبت این ماجرا اینگونه بود که وقتی در ماشین همسر بهنام شناسنامه‌شان را به پلیس نشان داد، تازه پلیس‌ها پی به ماجرا بردند برای این‌که این اشتباه‌شان برای آن‌ها دردسر ساز نشود، بهنام را که براثر ضرب و شتم بی حال بود، به همراه همسرش به خارج از شهر بردند و در بیابان رها کردند و گریختند. در آن لحظات حال بهنام آنقدر بد بود که همسرش حتی نتوانست شماره خودرو پلیس را به یاد بسپارد.
با هزار مکافات، بالاخره همسر بهنام توانست ماشینی پیدا کند که بهنام را به شهر و بیمارستان برساند اما با این حال بهنام یک چشمش را از دست داد و بخاطر ضرباتی که برسرش زده شده بود، دچار پارگی یکی از مویرگ‌های مغزی هم شده بود. به این ترتیب، بهنام مدت‌ها بر روی تخت بیمارستان بود و از طرفی هم آن‌ها نمی‌توانستند از کسی شکایت کنند چون نمی‌دانستند چه کسی آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار داده است. نادیا از نیروی انتظامی شکایت کرد اما پلیس هرگونه نقش در این ماجرا را تکذیب کرد.
تا این‌که دو ماه پیش «شیلا»، دوست نادیا که دانشجو هست برای موضوع مهمی او را به خانه‌اش فراخواند. شیلا بطور اتفاقی در اینترنت فیلمی را دیده بود که در آن پلیس یک زن و شوهر را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد. شیلا غیر از این‌که می‌دانست چنین ماجرایی برای دوستش اتفاق افتاده، رنگ روپوش و روسری زن حاضر در صحنه ماجرا، خیلی برایش آشنا بود. او از نادیا دعوت کرد تا این فیلم را با هم ببینند و البته نادیا همان لحظه اول فهمید که این فیلم مربوط به همان عصری است که پلیس به آن‌ها حمله کرد.
نادیا با کمک آن فیلم نه تنها توانست ثابت کند که پلیس در این ماجرا نقش دارد بلکه دو مامور مقصر نیز مدتی است بازداشت شده‌اند. دادگاه آن‌ها را به پرداخت کلیه خسارتی که بر این زوج جوان وارد شده، وادار کرده است و همچنین آن‌ها را از ادامه خدمت محروم کرده است.
فکر می‌کنید فیلم این رویداد چطور سر از اینترنت در آورده است؟ هرچند هرگز نادیا و شیلا این ماجرا را نفهمیدند اما رضا، یکی از ساکنان همان کوچه است که وقتی دید پلیس جلوی یک زوج را گرفته، با موبایلش شروع به فیلم برداری کرد. او وقتی آن صحنه‌ها را دید ابتدا کمی ترسید اما بعد پیش خود به این نتیجه رسید که باید این رفتار وحشیانه پلیس افشا شود به همین دلیل او آن را به گونه‌ای که برای خودش درد سر ساز نشود، بر روی اینترنت قرار داد.
توجه‌تان را به روایت دیگری معطوف می‌کنیم. «پروین» هرچند دختری مذهبی نیست اما سعی می‌کند در بیرون از منزل به گونه‌ای لباس بپوشد که مورد توجه کمتری قرار بگیرد. چند روز پیش وقتی در حوالی میدان ونک در حال گذر بود ناگهان سه مامور پلیس او را احاطه کردند تا بخاطر بیرون آمدن چند تار مو، او را بازداشت کنند.
پروین می‌داند چگونه از حق خود دفاع کند به همین دلیل تا به او اخطار دادند که بایستد، او معترضانه پرسید «برای چی؟» وقتی گفتند «بخاطر بد حجابی باید با ما بیایی»، پروین شروع به اعتراض و داد و فریاد کرد.
این اقدام او توجه مردم اطراف را برانگیخت و در میان جدل بین پلیس و او، خیلی‌ها با بیرون آوردن موبایل شان، شروع به ضبط تصاویر اعتراض این دختر به پلیس کردند.
میدانی بود. از یکسو پلیس که نمی‌توانست دست پروین را بگیرد و او را به ماشین انتقال دهد، بند کیف او را می‌کشید و از سویی پروین هم با جار و جنجال مقاومت می‌کرد. در همین حین چند نفر به دفاع از پروین پرداختند و با داد و فریاد خواستار رها کردن این دختر شدند. این ماجرا آنقدر بالا گرفت که پلیس‌ها کمی ترسیدند.
به همین دلیل کمی از اصرارشان دست کشیدند. به این ترتیب پروین در یک لحظه از دست پلیس‌ها فرار کرد و یک تاکسی او را از معرکه نجات داد. چند دقیقه بعد هم پلیس‌ها که حسابی آبرو ریزی بار آورده بودند محل را ترک کردند. خیلی از حاضران بعد از این صحنه‌ها برای شجاعت آن دختر و این «همکاری مردم» در جلوگیری از یک برخورد غیر قانونی، به خودشان تبریک گفتند.
لازم به یادآوری است همه از پلیس انتظار دارند براساس قوانین درست، به ایفای وظایف خودش بپردازد و متخلفان از قانون را دستگیر کند. اما اگر همین پلیس به جای اجرای قوانین، به اقدامی سلیقه‌ای دست بزند، و یا مجری قوانین ناقصی باشد که حکومت خودکامه برای آزار و اذیت مردم تصویب کرده، مردم در مقابلش ایستادگی می‌کنند. بنابراین طبیعی است همین مردم که حامی پلیس‌اند، نه تنها اقدام او را تایید نمی‌کنند بلکه در مقابلش می‌ایستند.
حتما می‌پذیرید که این سه پلیس در حالی از اقدام خود منصرف شدند که نمی‌خواستند با انعکاس تصویرشان، عاقبتی مثل دو پلیس مهاجم به بهنام و همسرش داشته باشند. گاهی اوقات خبر رسانی می‌تواند جلوی نقص حقوق بشر را بگیرد.
حال که اهمیت‌های خبررسانی حقوق بشر را برایتان توضیح دادیم در زیر به شما نکاتی را خواهیم گفت که می‌تواند به شما وسعت دید بیشتری بدهد تا در پیرامون خود اگر ظلمی را دیدید، با ثبت و انعکاس آن، جلوی نقض بیشتر حقوق بشر را بگیرید:
الف- خبر چیست؟
شما به عنوان کسی که مایل است موارد نقض حقوق بشر را منعکس کند باید ابتدا بدانید چه اتفاقاتی خبر است. در روز هزاران رویداد پیرامون ما اتفاق می‌افتد اما آیا همه آن‌ها خبر است؟
از خانه که بیرون می‌روید می‌بینید که گل فروش محله، گل‌های تازه آورده است. نانوایی خلوت است. سر چهارراه دو ماشین با هم تصادف کرده‌اند. صف اتوبوس شلوغ است. در مسیرتان می‌بینید کارگرانی در مقابل اداره کار تجمع کرده‌اند. امروز در اداره خودتان ارباب رجوع زیادی دارید. خسته شده‌اید. عصر هنگام بازگشت به خانه خرید می‌کنید. میوه کمی ارزان شده است درعوض قیمت گوشت گران شده است. همسرتان هم امروز به خانه مادرش سرزده است. می‌گوید دختر همسایه‌شان از شوهرش طلاق گرفته است. شب اخبار را نگاه می‌کنید و ...
همه این رویدادها، موضوعاتی است که توجه شما را جلب کرده اما خبر آن است که دارای ارزش باشد. مثلا خلوت بودن نانوایی خبر نیست اما اگر در پی گرانی نان، نانوایی خلوت است نشان از یک «واکنش» به گرانی نان دارد و این خبر است. اتفاق «تصادف» یک خبر است. صف طولانی اتوبوس خبر نیست اما اگر این اتفاق به دلیل گران شدن بنزین روی داده باشد نشان از این دارد که مردم برای «اعتراض» به قیمت بنزین، ترجیح می‌دهند از اتوبوس استفاده کنند. به همین ترتیب می‌توان در مورد سایر رویدادها سخن گفت.
بگذارید یک جمله معروف در تعریف خبر را برایتان نقل کنیم که می‌گوید اگر "سگی پای یک انسان را گاز بگیرد خبر نیست اما اگر آدمی، پای سگی را گاز بگیرد، خبر است»!
بگذارید کمک‌تان کنیم. شما برای این‌که بتوانید بفهمید رویدادی خبر است، باید توجه کنید که آیا این رویداد ارزش لازم را برای انعکاس دارد یا نه. برای این که خبری از سوی دیگران مورد توجه قرار گیرد باید شاخص‌ها و معیارهای استانداردی را دارا باشد. در زبان خبر شناسی به این ارزش‌ها، ارزش‌های خبری می‌گویند که هفت محور است. شما باید در مقابله با هر رویدادی، آن را با این هفت ارزش خبری بشناسید و سپس نسبت به انعکاس یا عدم انعکاس آن تصمیم بگیرد. در زیر هفت ارزش خبری را با مثال‌هایی برایتان نقل می‌کنیم:
هفت ارزش خبری وجود دارد:
۱. دربرگیری- رویدادی خبر است که تعداد بیشتری از افراد دربربگیرد. مثال:
شناسنامه مردم تعویض می‌شود / آب شهرک فجر ورامین قطع می‌شود
٢. شهرت – هرچه رویداد در مورد شخص یا مکان معروف‌تری باشد، مهم‌تر است. مثال:
شیرین عبادی بازداشت شد / معلم کرمانشاهی دستگیر شدند
٣. برخورد – رویدادی که حاصل برخورد، اعتراض و واکنش باشد از اهمیت برخوردار است. تجمع، اعتراض، اعتصاب، قتل، تجاوز و ... خبر است.
تجمع دانشجویان تربیت بدنی در مقابل ورزشگاه آزادی / قتل یک زن به خاطر بد حجابی در قزوین
۴. مجاورت – مکانی که رویداد در آن اتفاق می‌افتد می‌توان به اهمیت خبر بی‌افزاید. مثال:
اعتراض معلمان در مقابل مجلس / اعتصاب کارگران در ایران خودرو
۵. استثنا – هر رویداد شگفتی، خبر است. مثال:
مردی هفت زن دارد
۶. تعداد – رویداد اگر در مورد تعداد بیشتری اتفاق بیفتد، خبر اهمیت بیشتری دارد. مثال:
اعتصاب غذای پنجاه دانشجوی دانشگاه شیراز / تجمع ده هزار زن در اعتراض به قانون مهریه
۷. تازگی – طبیعی است خبری که تازه‌تر روی داده است، مهم‌تر است. توجه ما به خبرهایی جمع می‌شود که اخیرا اتفاق افتاده است. مثال:
امروز پلیس به معترضان حمله کرد / ماه پیش جمعی از پرستاران تهدید شدند
حال که ارزش‌های خبری را شناختید به راحتی می‌توانید تشخیص بدهید رویدادی که شاهدش هستید آیا خبر است یا خیر. به یاد داشته باشید رویداد معمولا یک یا چند ارزش خبری را داراست. مثلا:
اعتصاب غذای پنجاه دانشجوی دانشگاه شیراز
(برخورد) (تعداد)(دربرگیری) (مجاورت)
به عنوان کسی که مایل است حقوق بشر در جامعه استوار شود، شما می‌توانید با استفاده از این ارزش‌های خبری و قوانین حقوق بشری، موارد نقض حقوق بشر را تشخیص داده و آن را به روش‌های که خواهیم گفت منعکس کنید.
ب- ثبت خبر
خبر همانند کالایی است که پس از تولید باید بسته بندی شود تا برای عرضه آماده شود. بنابراین دیدن رویداد کافی نیست. شما به عنوان یک شاهد رویداد باید بتوانید خبرتان را برای انعکاس ثبت کنید. البته قرار نیست با خواندن این جزوه، یک خبرنگار حرفه‌ای برای یک روزنامه، تلویزیون و یا رادیو شوید اما می‌توانید قواعدی کلی را بیاموزید که به شما به عنوان کسی که مدافع رعایت حقوق بشر است، کمک کند.
پیش از آن‌که شما رویدادی را گزارش کنید لازم است به مانند یک دوربین تمام رویداد را ببینید و آن را ثبت کنید. سعی کنید بی‌طرف باشید و از اظهار نظر شخصی بپرهیزید. معمولا وقتی یک مورد نقض حقوق بشر روی می‌دهد، قانون به تنهایی مشخص می‌کند که این اقدام خلاف حقوق بشر است بنابراین وقتی شما از نظر شخصی به اظهار نظر می‌پردازید عملا باعث می‌شوید مخاطب یا دریافت کننده خبر شما تصور کند این نظر شماست و هیچ موردی از نقض حقوق بشر واقعا روی نداده است. سعی کنید بی‌طرف باشید تا نقض حقوق بشر به چشم دیگران بیاید و بتوانند برای ممانعت از آن راهکاری بیاندیشند.
ساده‌ترین کار برای ثبت رویداد، نوشتن است. همیشه سعی کنید کاغذ و خودکاری دم دست داشته باشید. شما به راحتی خواهید توانست جزییات رویداد را ثبت کنید. اگر شما در میدان ونک ایستاده‌اید و می‌بینید که پلیس با دختری به خاطر حجابش برخورد کرده است خیلی راحت می‌توانید جزییاتی مثل شماره ماشین، تعداد پلیس‌ها، نحوه گفتگوی‌شان با دختر، پاسخ‌های دختر، واکنش مردم، عاقبت ماجرا و غیره را ثبت کنید.
سعی کنید به همان ترتیبی که رویداد اتفاق می‌افتد آن را ثبت کنید تا بعد برای تنظیم خبرتان دچار مشکل نشوید.
غیر از این، کار دیگری می‌توانید بکنید. این روزها همه ما موبایل‌هایی داریم که دارای دوربین است و بسته به قیمت گوشی تلفن همراه، عکس‌های کم کیفیت و با کیفیتی می‌گیرند. برخی از دوربین‌ها نیز این توانایی را دارند که می‌توانید با آن‌ها تصویر (فیلم) بگیرید.
حتما شما هم موافقید خبری که تنها به صورت نوشته باشد جذابیت زیادی ندارد و عکس یا فیلم می‌تواند به خبر جان ببخشد. به همین دلیل است که به شما توصیه می‌کنیم اگر مورد نقض حقوق بشری را دیدید سعی کنید عکس یا فیلمی تهیه کنید.
البته اگر نوشتن خبر را درست انجام دهید، به هدف‌تان رسیده‌اید اما اگر آن را با عکس یا فیلمی تکمیل کنید نه تنها تاثیر پیام و خبرتان بیشتر است بلکه شما به خبرتان سندیت بخشیده‌اید.
برای گرفتن عکس یا تصویر ابتدا جوانب امر را ارزیابی کنید. طبیعتا در یک تظاهرات دانشجویی که معمولا حواشی آن محل مملو از ماموران امنیتی است شما به راحتی نمی‌توانید دوربین یا موبایل تان را برای گرفتن عکس یا فیلم بیرون بیاورید. شک نکنید که بازداشت می‌شوید. اما می‌توانید با کمی دقت و قرار گرفتن در جایی که کمتر دیده شوید، عکس یا تصویری تهیه کنید.
گاهی اوقات هم لازم نیست برای گرفتن عکس یا فیلم آنقدر خود را به زحمت بیاندازید. خانه یا محل کار شما در جایی قرار دارد که معمولا می‌توانید موارد نقض حقوق بشر را ثبت کنید. بنابراین همیشه برای این کار آماده باشید. اگر خانه‌تان مقابل اداره کار، خوابگاه دانشجویان یا نهادی مثل شهرداری یا شورای شهر است، در طول روز صحنه‌هایی خواهید یافت که خبر از ظلم یا ستمی می‌دهد.
د- تنظیم خبر
حال چگونه خبرتان را تنظیم می‌کنید؟ کار سختی نیست. هیچ کس از شما انتظار ندارد مانند روزنامه نگاری که سال‌ها خبرنویسی کرده بنویسید. خبر شما اگر اهمیت داشته باشد، توسط مسولان روزنامه دوباره نویسی و حرفه‌ای تنظیم می‌شود اما با این حال چند نکته را در خبرنویسی‌تان دقت کنید. هرچند روزنامه‌ها از سبک‌های مختلف خبر نویسی استفاده می‌کنند اما شما به عنوان یک مدافع حقوق بشر بهتر است همیشه خبر خود را «خلاصه و شرح ماجرا» بنویسید. ابتدا قسمت مهم خبر را در یک پاراگراف که بیست تا سی کلمه داشته باشد، خلاصه کنید و بعد در پاراگراف‌های بعدی خبر، کل ماجرا را بنویسید.
خبر نوشته شده توسط شما در کل باید به شش سوال پاسخ دهد:
کی (زمان) که (چه کسی یا کسانی) کجا (مکان)
چه (ماهیت رویداد) چرا (دلیل رویداد) چگونه (نحوه اتفاق رویداد)
توجه کنید که شما در خبرتان شاید یک بار و شاید چندین بار مجبور شوید به این سوالات پاسخ دهید. همچنین در خلاصه خبرتان که ابتدای خبر می‌نویسید باید به حداقل دو سوال از سوالات بالا که اهمیت بیشتری دارد پاسخ بدهید. به مثالی توجه کنید:
جر و بحث پلیس با دختری به خاطر بد حجابی، با واکنش مردم مواجه شد که طی آن مردم
از پلیس خواستند به جوانان به خاطر حجاب ایراد نگیرد.
در این مثال شما به عنصر «چه»، «چرا» و «که» پاسخ داده‌اید.
پس از نوشتن خلاصه خبر در ابتدای خبرتان، شروع کنید و شرح ماجرا را به شکلی که روی داده است، بنویسید. این سبک نوشتن خبر بیشتر در مطبوعات برای انعکاس خبرهای حوادث کاربرد دارد. با نگاهی به خبر حوادث روزنامه‌ها، می‌توانید این نوع نوشتن خبر را تمرین کنید. به علاوه، این سبک خبرنویسی باعث می‌شود که اگر خبر شما به رسانه‌ای عرضه شد، آن‌ها بتوانند از همه رویداد مطلع شوند و آن بخشی که مورد نیازشان است، منعکس کنند.
نکته مهم دیگر در مورد نوشتن خبر برای روزنامه یا هفته نامه این است که عنصر زمان را در نظر داشته باشید. شاید رویدادی که امروز اتفاق افتاده برای روزنامه فردا مناسب است اما اگر خبر همانطور که اتفاق افتاده برای یک هفته نامه ارسال شود، شانس کمتری برای انعکاس پیدا کند. بنابراین اگر می‌خواهید خبر را برای هفته نامه‌ای بفرستید سعی کنید خبرتان را به «گزارش» تبدیل کنید.
برای گزارش نوشتن شما می‌توانید با توجه به این‌که زمان کافی دارید یک مقدمه تاثیرگذار برای خبرتان بنویسید. سپس رویداد را توضیح بدهید. بعد موارد قانون در مورد آن رویداد را مرور کنید و در نهایت نظر کارشناس یا صاحبنظر در آن مورد را جویا شوید. شما می‌توانید در مورد مردی که همسرش را مورد ضرب و شتم قرار داده به سراغ وکیل یا قاضی دادگستری رفته و نظر او را بپرسید. گزارشی اینچنین، بسیار خواندنی است.
غیر از این اگر شما عکس و تصویر نیز برای خبرتان دارید، نیاز است که آن‌ها را هم «تنظیم و ویرایش» کنید. منظور ما این نیست که در عکس دخل و تصرف کنید بلکه این است که سایز عکس و مواردی اینچنینی را رعایت کنید.
برای ادیت عکس می‌توانید از نرم افزارهای ساده مثلPaint یا Microsoft Office Picture Manager یا نرم افزارهای حرفه‌ای مانندPhotoshop استفاده کنید. توصیه می‌کنیم هیچ دخل و تصرفی در عکس انجام ندهید و تنها کادر سایز را اصلاح کنید. معمولا در حین عکاسی، کمی کادر عکس کج می‌شود یا سوژه در مرکز قرار ندارد. همچنین می‌توانید حجم عکس را متناسب با سرعت اینترنت‌تان کاهش بدهید. وقتی شما عملا از اینترنت کم سرعت برخوردار هستید، طبیعتا نمی‌توانید عکسی با حجم دو مگا بایت را ارسال کنید.
برای ادیت فیلم نیز هرچند نرم افزارهای حرفه‌ای مثلAdobe Premier وجود دارد اما در همه کامپیوترها برنامه Movie Maker هست که به سادگی به شما امکان برش قسمت اصلی فیلم و همچنین کاهش حجم فیلم را می‌دهد. به راحتی ویرایش فیلم را با این برنامه انجام دهید.
د- انعکاس خبر
اما مهم‌ترین بخش کار انعکاس خبر است. کالایی که شما دیده‌اید و ثبت کرده‌اید باید در جایی عرضه شود. ساده‌ترین کار این است که زحمت عرضه آن را خودتان بر عهده بگیرید اما گاه برای این‌که بار مسولیت سنگین است و حدس می‌زنید انعکاس چنین خبری برای شما درد ساز باشد، می‌توانید از رسانه‌ای معتبر بخواهید آن را منعکس کند. غیر از این گاهی هم خبر آنقدر مهم است که شما مایل هستید افراد بیشتری رویداد را بدانند بنابراین در انعکاس آن به رسانه‌ای حرفه‌ای شک نکنید:
وبلاگ – امروز ساده‌ترین رسانه فردی، وبلاگ است. وبلاگ یا همان بلاگ در حقیقت همان دفترچه خاطراتی شخصی است که شما می‌توانید این بار در اینترنت، خاطرات و تجربه‌های خود را با دیگران به اشتراک بگذارید. چون دستیابی به آن برای همه امکان پذیر است می‌توانید در راه اندازی وبلاگ از دو روش استفاده کنید. اگر فکر می‌کنید وبلاگ نویسی و انعکاس اخبار نقض حقوق بشر مشکلی برای شما ایجاد نمی‌کند می‌توانید پای مطالب‌تان اسم خود را بگذارید در غیر این صورت توصیه می‌کنیم که حتما از روش "وبلاگ نویسی بدون نام" استفاده کنید تا نام‌تان مخفی بماند.
اما چگونه یک وبلاگ راه بیاندازید. کافیست در اینترنت به سایت‌هایی چون «ورد پرس»، «پرشین بلاگ»، «بلاگ اسکای»، «بلاگ اسپات» بروید و بطور رایگان یک فضای مجازی به نامی که می‌خواهید برای خود تهیه کنید. برخی از این سرویس دهنده‌ها و اصطلاحا میزبانان چون در ایران هستند در فرم‌های ابتدایی به شما یادآوری می‌کنند که چون این سرویس دهنده در ایران است، تابع مقررات جمهوری اسلامی ایران می‌باشد.
این نکته اهمیت دارد. چون شما به عنوان یک فعال حقوق بشر مایلید تخلفات و خطاهای جمهوری اسلامی ایران را منعکس کنید، بنابراین بهتر است از سرویس دهنده‌هایی استفاده کنید که این محدودیت را نداشته باشد. چون می‌دانیم شما دوست ندارید میزبان وبلاگ شما، آدرس و مشخصات شما را به نهادهای امنیتی و انتظامی بدهد!
با راه‌اندازی بلاگ، شما یک فضای مجازی دارید که می‌توانید در آن خبرها و دیدگاه‌های خود را منعکس کنید.
نشریات – روزنامه، هفته‌نامه و حتی ماهنامه هم رسانه‌های مهمی هستند که می‌توانند خبر یا گزارش شما را منعکس کنند. هرچند در سال‌های اخیر سانسور بر مطبوعات و بخصوص توقیف آن‌ها شدت یافته اما به هر حال هنوز جزو رسانه‌هایی هستند که اهمیت زیادی دارند. قرار نیست شما برای انعکاس یک خبر نقض حقوق بشر روزنامه‌ای راه بیاندازید اما شما می‌توانید با یک روزنامه محلی یا نشریه‌ای دیگر در اطراف خود ارتباط داشته باشید. این خیلی اهمیت دارد. هر وقت رویدادی مشاهده کردید که یکی از ارزش‌های هفت گانه را داشت می‌توانید آن را تنظیم و در اختیار نشریه قرار دهید.
اینترنت، رادیو و تلویزیون - علاوه بر روزنامه و هفته نامه شما می‌توانید با استفاده از اینترنت، خبر خود را برای سایت‌های خبری و همچنین رسانه‌های دیگر ایمیل کنید. ایمیل یا پست الکترونیک به شما این امکان را می‌دهد در کوتاه ترین زمان ممکن، خبرتان را در اختیار رسانه‌های دورتر از خود قرار دهید.
بنابراین حال که شما به عنوان یک مدافع حقوق بشر سعی در انعکاس اخبار دارید، در دفترچه یادداشت خود ایمیل چند سایت، رادیو و تلویزیون را نیز داشته باشید که در صورت لزوم، خبرها را برای آن‌ها ارسال کنید.
عکس و فیلم – عکس و فیلم هم می‌تواند به چند روش انعکاس یابد و برای انعکاس عکس و تصویر راه‌های زیادی وجود دارد. اگر تصمیم دارید خبر و تصویر را برای سایت‌ها یا رسانه‌های دیگر بفرستید به راحتی می‌توانید آن را با ایمیل ارسال کنید اما اگر می‌خواهید آن را در روی وبلاگ‌تان منعکس کنید، به شما توضیح خواهیم داد. در اینترنت فضاهای رایگانی وجود دارد که شما می‌توانید عکس‌ها و فیلم خود را بر روی آن نمایش بدهید.
www.flickr.com یک سایت رایگان است که می‌توانید تعداد بیشماری عکس بر روی آن قرار دهید. کافیست یک ایمیل در Yahoo داشته باشید یا در این سایت ثبت نام کنید.
http://uk.youtube.com هم که یک سایت رایگان است به شما این امکان را می‌دهد که فیلم‌های خود را بر روی آن قرار دهید.
هرچند قرار دادن عکس و یا تصویر بر روی این دو سایت و سایت‌های اینچنینی، می‌تواند مخاطبان زیادی داشته باشد اما شما می‌توانید پس از این‌که متن خبرتان را در وبلاگ تان نوشتید، عکس یا فیلم قرار داده شده بر روی اینترنت را در پایین مطلب‌تان بیاورید.






بخش پنجم:
کمک به فعالان حقوق بشر
بخش پنجم و نهایی این کتابچه در حالی در اختیارتان قرار می‌گیرد که سعی خواهیم کرد «عالی‌ترین» سطح فعالیت در دفاع از حقوق انسان‌ها را برای‌تان شرح دهیم. البته این به آن معنی نیست که سایر مفاهیم توضیح داده شده پیشین از درجه اهمیت کمتری برخوردار است به هر حال در روایت‌هایی که خواندید ملاحظه کردید برخی از فعالیت‌ها بخصوص اطلاع رسانی و افشاگری، بسیار مثمر ثمر بود.
از این جهت این بخش را عالی‌ترین سطح عنوان کرده‌ایم که دیگر حقوق بشر، برای یک «فعال حقوق بشر» تنها به عنوان یک دغدغه مطرح نیست بلکه او تلاش می‌کند آن را به عنوان یک آرمان و هدف به دست بیاورد.
پیش از این، با دانستن اهمیت حقوق بشر، در بخش چهارم آموختیم که جامعه امروز ایران به دلیل وجود ظلم‌های بسیار، نیاز به همت تک تک شهروندان و به همین دلیل ما شهروندان ایرانی باید با تقویت روحیه «قانون پذیری» و استفاده از روحیه «پرسشگری»، قوانین درست را اجرا کنیم و مانع اجرای قوانین نادرست و یا حتی اجرای سلیقه‌ای قوانین درست شویم. اگر در این میان قانونی بر «علیه منافع مردم» تصویب شد که حقوق اساسی و انسانی آن‌ها را زیر پا می‌گذارد به دو روش مسالمت آمیز (نافرمانی مدنی) و غیر مسالمت آمیز (اعتراض و تجمع) از مسوولان بخواهیم این قوانین نادرست را «تغییر» بدهند.
ما همچنین آموختیم که یکی از ابزارهای مهم برای دفاع از حقوق بشر، خبررسانی است. چنانکه در روایت بهنام و همسرش که مورد آزار پلیس های خطاکار قرار گرفتند، خواندید، انتشار فیلم ضرب و شتم آن‌ها نه تنها موجب شد بهنام و همسرش بتوانند در دادگاه حرف‌شان را به کرسی بنشانند، بلکه دو مامور خطاکار پلیس نیز به سزای اعمال شان رسیدند.
فایده این افشاگری فقط این نبود چرا که پلیس‌های دیگر هم با شنیدن این ماجرا، درس گرفتند. ماجرای گیردادن پلیس به حجاب پروین را به یاددارید. پروین وقتی دید که پلیس مزاحم او شده، جار و جنجال به راه انداخت و هم زمان بسیاری شروع به گرفتن فیلم با موبایل کردند. یکی از دلایلی که آن پلیس‌ها دیگر پیگیر ماجرا نشدند و از خیر بازداشت پروین گذشتند، این بود که نمی‌خواستند فیلم شان در اینترنت پخش شود و برای شان مشکل ساز شود.
از این دو فایده اگر بگذریم، یک دستآورد دیگر آن ماجرا این بود که در مقابل یک رفتار سلیقه‌ای از سوی ماموران پلیس، مردم این موضوع را درک کردند که با «اتحاد و اعتراض» می‌توان جلوی آن‌ها را گرفت و این روش خوبی برای مقابله با خودکامگی حاکمان ظالم است.
با این‌که این مفاهیم مهم را تاکنون مرور کردیم، اما واقعیت این است که شهروندان ایرانی از مشکلات حقوق بشری بسیاری رنج می‌برند و با این‌که یقین داریم اگر همه شهروندان ایرانی، از امروز به رعایت این نکات ارایه شده بپردازند، جلوی بسیاری از ناهنجاری‌های حقوق بشری گرفته می‌شود اما متاسفانه واقعیت چیز دیگری است. شما در صورتی می‌توانید انتظار داشته باشید که همه افراد جامعه دغدغه رعایت حقوق انسان‌ها را داشته باشند که از طریق رسانه‌ها و ابزارهای اینچنینی، آموزش لازم را به آن‌ها بدهید. متاسفانه صدا و سیمای جمهوری اسلامی به عنوان اصلی‌ترین و فراگیرترین رسانه کشور، چنان اداره می‌شود که همانند حکومت، توجهی به مسایل حقوق بشری ندارد.
در چنین شرایطی، عده بسیاری از هموطنان ما از معضلات نقض حقوق بشر بی‌اطلاع هستند. حال چه باید کرد؟ از یکسو حکومت با اقدامات و رفتارهای خود سعی دارد حقوق بسیاری از شهروندان را زیر پا بگذارد و عده‌ای از شهروندان نیز به دلیل پیوندهای اقتصادی و روابطی که در حکومت دارند، تمایل چندانی برای دفاع از حقوق بشر و ایستادن در مقابل خواسته‌های غیر حقوق بشری حکومت ندارند. در چنین شرایطی چه باید کرد؟
آیا در این اوضاع آشفته، تنها حرکت‌های انفرادی مانند نافرمانی مدنی، اعتراض‌های فردی و یا حتی افشاگری به نتیجه مثبتی منتهی می‌شود؟ آیا کافی است؟ به نظر شما آیا انتقاد کردن از وضع موجود، اعتراض و یا حتی اطلاع رسانی می‌تواند به ما در داشتن جامعه‌ای بدون ظلم و ستم کمک کند؟
مسلما پاسخ شما به همه این سوالات «منفی» است. ما هم با شما هم عقیده‌ایم. در این بخش سعی خواهیم کرد با مرور روش‌های دیگر، توان‌مان را افزایش بدهیم تا بتوانیم بیش از پیش از حقوق بشر دفاع کنیم و مانع ظلم به انسان ها شویم:
§ فعالان حقوق بشر
اگر بیننده تلویزیون یا رادیوهای خارج از ایران باشید که آزادانه به انتشار اخبار می‌پردازند، حتما در میان اخبار روزانه، خبری از احضار، بازجویی، بازداشت و حتی زندانی شدن برخی از هموطنان‌مان شده‌اید که در پی اسم‌شان عنوان «فعال حقوق بشر» را یدک می‌کشند. این روزها با افزایش موارد نقض حقوق بشر در ایران روزانه چند نفر از جوانان، زنان، و فعالان حقوق بشر که خواستار حقوقی برابر و آزادی‌های قانونی هستند، مورد غضب حکومت قرار می‌گیرند.
فکر بد نکنید؛ قرار نیست در این بخش آخر شما را به دردسر بیاندازیم و به قول معروف گرفتارتان کنیم بلکه در نظر داریم افرادی را به شما معرفی کنیم که اتفاقا بسیار پرتلاش، در جهت تامین آزادی و رفاه شما هستند. هرچند آن‌ها از همه ابزارها برای جلوگیری از نقض حقوق شهروندان بهره می‌برند اما همزمان با شدت یافتن موراد نقض حقوق بشری، نیاز به یاری شما دارند. این گروه اکنون در حالی با مشکلاتی از سوی دولت مواجه هستند که تنها یک هدف در ذهن دارند: الزام دولت به احترام به حقوق شهروندان و رعایت کرامت انسانی آن‌ها.
برگردیم به یکی از روایت‌هایی که در بخش سوم برایتان تعریف کردیم. روایت سوم این بخش، داستان روزهای سخت «نسرین خانم» بود که پس از مرگ همسرش، تنها یک دلمشغولی داشت و آن زندگی با دو دخترش بود اما اینک پدربزرگ کودکان، سرپرستی آن‌ها را دارد. خواندید که دادگاه چون بر اساس قانون، سرپرستی بر عهده پدر و جد پدری است، به راحتی، مادر این دو دختر را از حق سرپرستی فرزندانش محروم کرد.
اما ادامه ماجرای او چه شد. نسرین خانم در هفته‌های اخیر با گروهی از زنان آشنا شده که سعی دارند با روشی مسالمت آمیز نسبت به قوانین تبعیض آمیز علیه زنان مقابله کنند.
گروه بزرگی از زنان یک روش مبارزه مناسب با قوانین سنتی و البته ضد زن یافته‌اند. آن‌ها برگه‌هایی را چاپ کرده‌اند که در آن‌ها اشکالات قوانین مربوط به زنان ذکر شده است. این زنان فعال، این برگه‌ها را بین مردم توزیع کرده و محتوای آن را به آن‌ها توضیح می‌دهند. در پایان اگر مردم موافق باشند، از آن‌ها می‌خواهند پای آن برگه را امضا کنند. این زنان در نظر دارند پس از آن‌که تعداد این برگه‌ها به یک میلیون عدد رسید، خواسته‌های مطرح شده در این نامه‌ها را به مسولان انتقال دهند تا آن‌ها فکری به حال این مشلات کنند. به همین دلیل، این زنان اسم این مبارزه را «کارزار (کمپین) یک میلیون امضا» گذاشته‌اند.
مطمئنا هیچ حکومتی حاضر نیست یک میلیون نفر از مردم خود را ناراضی نگه دارد به همین دلیل این زنان فعال، مطمئن هستند اگر تعداد امضاها به تعداد مورد نظر برسد، می‌توانند به اصلاح برخی قوانین علیه زنان امیدوار باشند.
شاید بپرسید چه ربطی بین این کارزار و «نسرین خانم» وجود دارد. کمی تحمل کنید. یکی از مواردی که در نامه اعتراضی کازار یک میلیون امضا به عنوان قانون نامناسب مطرح شده ‌این است که چرا مادر «حق سرپرستی» کودکان خود را نمی‌تواند داشته باشد. مادر فرزند را از جان خود بوجود می‌آورد اما اگر شوهر ترکش کند یا بمیرد، او از نظر قانون برای سرپرستی کودک صالح نیست.
این موضوع همان درد نسرین خانم است. خواندید که نسرین خانم شاغل است و از نظر مالی مشکلی ندارد اما قانون هیچ حقی برای او قائل نشده است. در ماه‌های اخیر که «نسرین خانم» درگیر ماجرای خودش بود، یک حسی در دلش گواهی می‌داد که او تنها نیست. او حتی به فکر افتاده بود که بگردد و زنان دیگری را که مشکل او را دارند، دور هم جمع کند و از حق خود در برابر قانون دفاع کنند. اگر پیش از این نسرین خانم یک قربانی نقض حقوق بشر بود، اینک با یافتن همنوعان خود به نوعی سعی کرده بی‌فعالیتی‌اش را به فعال شدن تغییر دهد و به عبارتی دیگر همانطور که شما هم متوجه شده‌اید نسرین خانم به عنوان یک فرد، قربانی نقض حقوق بشر واقع شده بود اینک به عنوان یک فعال اجتماعی سعی دارد علاوه بر حل مشکلات حقوق بشری خود و چند زن دیگر مانند خود، در نقش یک فعال حقوق بشر، به تغییر قوانین علیه زنان کمک کند.
غیر از این در برگه، موضوعات مهمتری نیز وجود دارد. مثلا، اگر حادثه‌ای روی دهد و قرار باشد افرادی شهادت دهند، شهادت هر دو زن، معادل شهادت یک مرد است. در نظر بگیرید در یک درگیری؛ مردی یک نفر را با چاقو به قتل می‌رساند. در صحنه اگر یک زن دیگر حضور داشته باشد، هر چقدر شهادت دهد که این مرد، آن دیگری را کشته، قاتل می‌تواند ادعای او را رد کند و بگوید کس دیگری قتل را انجام داده است چون ارزش شهادت مرد قاتل دو برابر زن است.
یا فرض کنید شما به عنوان یک زن در خودرویی نشسته‌اید و در پی یک تصادف پای شما و یک مرد می‌شکند. قانون دیه‌ای که بابت شکستگی پا به شما می‌دهد، نصف مبلغی است که به مرد می‌دهد چون براساس قانون، دیه زنان نصف مردان است. این همه ماجرا نیست. مرد حق دارد براساس قوانین جمهوری اسلامی، همسرش را بی هیچ دلیلی طلاق بدهد اما زن اگر شوهری نااهل (مثلا معتاد) داشته باشد، به سختی می‌تواند از او جدا شود. نکته دیگر که در برگه کارزار یک میلیون امضا توضیح داده شده، مساله ارث است. زنان درصد ناچیزی از فردی که می‌میرد ارث می‌برند و این براساس عدالت نیست.
همه این دلایل کافی است که وقتی چند روز پیش دختر یکی از همکاران نسرین خانم، برگه کارزار را به او داد که بخواند و اگر خواست امضا کند، نسرین با جان و دل آن را پذیرفت و حتی از دختر همکارش خواست تا او را به گردانندگان کارزار کمک کند تا بتواند نقش بیشتری را بر عهده بگیرد. نسرین خانم با خواندن آن برگه، بعد از ماه‌ها سختی، از ته دل خوشحال شد و امیدوار به این‌که شاید بتواند به این روش بر مشکلات خود غالب شود. تازه وقتی نسرین خانم در چند جلسه عمومی کارزار حاضر شد زنانی از جنس خود را دید که به خاطر رعایت نشدن حقوق‌شان، خواستار برابری حقوق زنان با مردان بودند. نسرین خانم خیلی به آینده امیدوار است چرا که به عقیده او، اینک زنان مورد ظلم قرار گرفته با هدفی مشترک به سوی آینده در حرکت هستند و این خیلی مهم است.
اینچنین بوده که نسرین خانم تصمیم گرفته به جای یک فرد بی‌تفاوت، از خود «فعالیت» بیشتری نشان دهد به همین دلیل او پس از هماهنگی با اعضای کمپین، برگه‌های کارزار را با خود به همه جا می‌برد و هرجا که فرصتی بیابد، آن را به دیگران برای مطالعه می‌دهد و از آن‌ها می‌خواهد که به این کارزار ملی بپیوندند. او در مدرسه خود حتی از «اعظم» زن مستخدم مدرسه که شوهرش بر سر او یک دختر ۱۸ ساله را «هوو» آورده، امضا گرفته است. او هر جا هم کسی این اقدام را بی‌فایده بنامد، سریعا به بیان مشکلات زندگی خود اقدام می‌کند و البته که آشنایی این شنوندگان با سختی‌هایی که این مادر برای سرپرستی دو دختر خردسالش با آن‌ها روبروست، نظرشان را تغییر می‌دهد.
اکنون با تلاشی که نسرین خانم انجام داده، توانسته امضاهای زیادی جمع کند. او هر ماه، در یک روز خاص، دوستانش را به خانه دعوت می‌کند و پس از سخنان اعضای کارزار، نامه‌های اعتراض به قوانین ضد زن را به امضای حاضران می‌رساند.
با این روایت، حال می‌توان به تعریف دقیق‌تری از «فعالان حقوق بشر» رسید. «فعال حقوق بشر» کسی است که تنها به دانستن حقوق بشر و انسانی بسنده نمی‌کند و با ملاحظه قانون، سعی می‌کند از همه ابزارهای مسالمت آمیز برای دفاع از حقوق انسان‌ها استفاده کند و در این میان پل ارتباطی مردم با فعالیت‌های حقوق بشری است.
امکان دارد یک جرقه یا ظلم به حقوق چنین فردی، او را به فعالیت جدی‌تر برای رعایت حقوق انسان‌ها بکشاند اما الزاما او فقط به دنبال رفع مشکلات خویش نیست و مسایل را کلان و وسیع دنبال می‌کند. به عبارت دیگر، فعالان حقوق بشر افرادی در میان ما هستند که وقت و هزینه بیشتری را صرف آسایش ما می‌کنند و در این راه فارغ از منافع شخصی و فردی، به دنبال منافع عموم مردم هستند.
حال اگر شما که تعاریف ابتدایی حقوق انسان‌ها را می‌دانید، و دوست دارید به جمع فعالان حقوق بشر بپیوندید، لحظه‌ای به دل خود شک راه ندهید و سعی کنید با متمرکز کردن فعالیت‌های‌تان، بر کیفیت کارتان بیافزایید تا در نهایت مشکلی از مشکلات جامعه حل کنید.
ما اصلا به شما توصیه نمی‌کنیم مثل قهرمانان به کارهای خیلی بزرگ اقدام کنید اما پیشنهاد می‌کنیم مسایل حقوق بشری را نیز دست کم نگیرید. فعالیت خود را با کارهای ساده و آسان شروع کنید. مثلا اگر هر روز در مسیر رفت و آمدتان شاهد رعایت نکردن صف اتوبوس توسط مسافران هستید، می‌توانید هر روز با بغل دستی خود در این مورد صحبت کنید. اولا که مسافران حتما صحبت‌های شما را می‌شنوند و ثانیا بعد از مدت کوتاهی، شما با عده زیادی از همان مسافران بی‌نظم در این مورد صحبت کرده‌اید.
توجه کنید که یک فعال حقوق بشر بیش از «من» به «ما» کار دارد و به جای پرداختن به مسایل شخصی، موضوعات عمومی را مد نظر قرار می‌دهد.
در محیط کارتان، شما می‌توانید یک فعال حقوق بشر باشید. کافیست با چند نهاد حقوق بشری ارتباط داشته باشید، آن وقت به راحتی می‌توانید همکاران تان که دچار مشکل هستند را به این نهادها برای دریافت کمک معرفی کنید. درست مثل خانم صبوری:
«آزیتا صبوری» کارمند یک شرکت نیمه خصوصی است که هر روز عصر تا ابتدای شب کارمی‌کند. چند روز پیش یکی از همکاران او به نام «زینب مهربان»، بعد از چند روز غیبت، در حالی در محل کار حاضر شد که همه کارکنان شرکت از دست گچ گرفته شده او تعجب کردند. خانم مهربان برای همکارانش توضیح داد که در حین تمیز کردن پنجره به زمین خورده و دستش شکسته است. اکثر همکاران به خاطر این حادثه، ابراز تاسف کردند اما خانم صبوری تا شب چیزی نگفت. پس از پایان کار آزیتا صبوری خانم مهربان را به کناری کشید و چون متوجه ورم زیر چشم او شد و از روابط پرآشوب او با شوهرش خبر داشت، اصل ماجرا را جویا شد. خانم مهربان هرچند ابتدا همه چیز را تکذیب کرد اما بعد برای آزیتا توضیح داد که شوهرش با کارکردن او مخالف است و به همین دلیل دوشنبه شب پس از بازگشت از کار، با او مشاجره کرده و پس از کتک زدن خانم مهربان، خانه را ترک کرده است.
آزیتا روز بعد خانم مهربان را به یکی از سازمان های فعال در حقوق زنان برد تا آنان با احضار شوهرش، مشکلات آن‌ها را بررسی کنند. ابتدا خانم مهربان از این می‌ترسید که شوهرش زیر بار نرود و به او بار دیگر حمله کند اما برعکس تصورات او، پس از صحبت‌های مسولان این سازمان، تا حد زیادی مشکلات این دو حل شده است.
از بخش سوم این کتابچه خانم «رازقی» را به یاد دارید و همان خانم با غیرتی که پس از شهادت همسرش در جبهه، یک تنه چرخ زندگی را چرخانده است. خواندید که در هفته‌های اخیر چند مامور به بهانه این‌که تیشرت‌هایی که در فروشگاه او عرضه می‌شود، مغازه‌اش را برای دو ماه پلمب کرده‌اند. گفتیم که تازه چون ماموران فهمیدند او همسر شهید است، او را دو ماه جریمه کردند وگرنه مغازه دیگر را تا اطلاع ثانویه تعطیل کردند.
این موضوع برای خانم رازقی خیلی گران تمام شد. او پس از مدتی فهمید که این اقدام برای بسیاری از همکاران صنفی او بوده و به نوعی برای زهر چشم گرفتن بوده است. خانم رازقی که کمتر از بقیه جریمه شده بود با این حال تصمیم مهمی گرفت. از همکارانش خواست به او بپیوندند و تا مانع اقدامات اینچنینی نیروی انتظامی شوند. همکاران این خانم که از یکسو مغازه‌های‌شان به مدت طولانی تعطیل شده بود، راهی نداشتند از طرفی روحیه خانم رازقی را ستایش می‌کردند که هرچند مغازه‌اش مدت کوتاه تعطیل است اما به یاد همکارانش بوده است.
خانم رازقی پس از مشورت با یک حقوقدان، به دوستانش پیشنهاد کرد همه آن‌ها شکایت‌های جداگانه‌ای به دیوان عدالت اداری و همچنین دادسرای نیروهای مسلحانه به جهت این اقدام نیروی انتظامی ارایه کنند. ابتدا تعدادی از همکاران وی ترسیدند اما بعد که توجیح شدند آن‌ها توانستند در مهلت یک هفته‌ای بیش از یکصد شکایت را در دادگاه ثبت کنند. این حرکت قوه قضاییه را حساس کرده که چرا به ناگاه این همه مغازه دار از نیروی انتظامی شکایت کرده‌اند. خانم رازقی به یکی از قضات به تفضیل در این مورد توضیح داده است.
آن‌ها امیدوارند که شکایت‌شان نتیجه بدهد چون یکی از کارکنان دادگستری به آن‌ها گفته نمی‌شود که چهار مامور که این همه مغازه را بسته‌اند درست بگویند. حتما یکصد نفر درست می‌گویند در مقابل آن چهار نفر.
می‌بینید چقدر ساده می‌توانید فعالیت‌تان را به عنوان یک فعال حقوق بشر گسترش دهید. در کشور ما بهانه‌های زیادی وجود دارند که می‌تواند محرک شما باشد. با وجود ظلمی که در بسیاری از حوزه‌ها هر روز تحمل می‌کنیم، چرا در مقابل این همه درد ما از خودمان واکنشی نشان ندهیم. اگر توان داریم، سعی کنیم دردهای مشترک را جمع کنیم و همه یکصدا به ظالم اعتراض کنیم.
§ همکاری با نهادهای حقوق بشری
اشاره کردیم که شما پس از دانستن قانون و ابزارهایی که به عنوان یک مدافع حقوق بشر فعالیت کنید، حال در نظر دارید در نقشی مهم‌تر، خود به عنوان یک فعال حقوق بشر باشید. اگر همچنان مایل هستید به عنوان یک فعال حقوق بشر فعالیت کنید، این بخش را دنبال کنید:
گام اول
توجه کنید که خواستن تنها کافی نیست. شاید بهترین مثال در این مورد دانه‌های تسبیح است که هر کدام به تنهایی فایده‌ای ندارند اما وقتی با بندی به یک تسبیح تبدیل می‌شوند، زیبا و مفید جلوه می‌دهند. حتما در ضرب‌المثل‌های ایرانی شنیده‌اید که «یک دست صدا ندارد»؛ ما هم به شما توصیه می‌کنیم در گام اول، سعی کنید با برخی تشکل‌ها و نهادهای حقوق بشری ارتباط برقرار کنید.
شناخت تشکل‌های حقوق بشری - در همه شهرهای بزرگ و کوچک نهادهایی هستند که با عنوان «سازمان‌های غیر دولتی» یاNon-Government organization (NGO) مسایلی چون رعایت حقوق بشر، زنان، جوانان، کودکان و اقلیت‌های قومی و قبیله‌ای را دنبال می‌کنند. شما می‌توانید با مراجع به فرماندای شهرتان، لیستی از آن‌ها تهیه کنید. اگر هم حوصله رفتن به فرمانداری و سایر نهادهای دولتی را ندارید، کافیست کمی به در و دیوار شهرتان با دقت بیشتری نگاه کنید تا ببینید فلان نشست یا میز گرد و جلسه یک سازمان غیر دولتی چه زمانی برگزار می‌شود. معمولا این سازمان‌ها فعالیت‌های خود را از طریق نصب بیلبورد، تابلوها و پرده‌های تبلیغاتی به اطلاع عمومی می‌رسانند. کافیست در یکی از این جلسات شرکت کنید؛ مطمئنا هر انجمن و تشکلی خوشحال خواهد شد که یک عضو جدید که با پای خودش به انجمن آمده و سرشار از انگیزه است را جذب کند.
شاید در شهر یا محل زندگی شما چنین تشکلی نباشد یا اگر سازمانی فعالت می‌کند، پاسخگوی زمینه‌های فعالیت‌های شما نباشد. ساده‌ترین کار این است که شما با دوستان‌تان، پس از بررسی و مشورت، موسسه‌ای را تشکیل دهید. کارتان را خیلی ساده می‌توانید شروع کنید. تصور کنید یک موسسه ساده راه بیاندازید که بچه‌های گدا را مورد حمایت قرار دهد. روزانه به آن‌ها غذای گرم بدهد. پوشاک‌شان را تهیه کند. آن‌ها را به مراکزی برای ادامه تحصیل معرفی کند. آیا این‌ها کارهای کوچکی هستند؟
تقویت روحیه کار گروهی - ارتباط با نهادها و تشکل‌های حقوق بشری یا راه اندازی یک نهاد اینچنینی، این حسن را دارد که شما به یک کار جمعی می‌پیوندید. ما ایرانی‌ها معروف به این صفت بد هستیم که نمی‌توانیم کار گروهی را به سرانجام برسانیم. همواره ما را به تک روی متهم می‌کنند و می‌گویند ایرانی‌ها برای کار گروهی ساخته نشده‌اند. این اصلی تعریف خوبی نیست چرا که دنیای مدرن اصلا چنین خصیصه‌ای را نمی‌پسندند. امروز کشورهای دنیا در قالب اتحادیه‌ها و پیمان‌های گروهی به هم ‌یوندند و مشترک کار می‌کنند. سازمان‌های بین‌المللی با مشارکت مردم زیادی از سراسر دنیا کار می‌کنند و در چنین جهانی، آیا شایسته است ما همچنان به تکروی مشهور باشیم.
باید ثابت کنیم ما ایرانی‌ها توان کارهای گروهی و جمعی را داریم. حال این مهم، تنها با همکاری ما به دست می‌آید. شک نکنید که رمز کار جمعی این است که بر نظرات خود اصرار و اصطلاحا لجبازی نکنیم. کافیست کمی از نظرات و اصرار بر آن عقب نشینی کنیم و فرصت انتخاب را به اشتراک همه اعضای جمع بگذاریم. رعایت همین نکته، گروه را به پیش می‌برد. از یاد نبرید که ما ایرانی‌ها در دوره مهمی از تاریخ‌مان به سر می‌بریم. حوادث پیش رو ما را وادار می‌کند که مشارکت و وحدت را بیش از پیش تمرین کنیم.
کم خطر بودن کار گروهی - اما فایده دیگر کار جمعی؛ حتما از ما می‌پذیرید که خطرات کار گروهی کمتر از کار انفرادی است. ابتدای این بخش را به یاد دارید که گفتیم روزانه اخبار زیادی از برخورد با فعالان حقوق بشر در رسانه‌ها منعکس می‌شود؟ واقعیت این است که اینک تعداد فعالان حقوق بشر به اندازه کافی نیست و به همین دلیل حکومت خیلی راحت آن‌ها را شناسایی کرده و برخورد می‌کنید. در دبستان این داستان را خوانده‌اید که پدری به سه فرزند خود شاخه‌ای از درخت را داد تا بشکنند. هر سه با آسانی این کار را کردند. اما وقتی به هر کدام آن‌ها ده شاخه درخت را داد، هیچکدام قادر به شکستن آن ده شاخه با هم نشدند. آن پدر می‌خواست به فرزندانش یادآوری کند که اگر هر کدام جدا زندگی کنند، شکست پذیر خواهند بود اما اگر سه برادر بازو به بازوی هم کنار هم بایستند، شکستن آن‌ها سخت است.
حال، در مورد فعالان حقوق بشر این داستان را در نظر داشته باشید. اگر در کل ایران هزار فعال حقوق بشر حضور داشته باشد حکومت راحت تر می‌تواند جلوی فعالیت آن‌ها را بگیرد در حالی که اگر یک میلیون فعال حقوق بشر وجود داشته باشد، مطمئنا حکومت به جای مقابله با آن‌ها مجبور است به خواسته‌های آن‌ها احترام بگذارد.
بنابراین به یاد داشته باشید اگر تضییح حقوق اقلیت‌ها، حقوق کودکان، زنان و یا هر چیز دیگر شما را به عرصه کشیده است، شما خیلی آسیب پذیر هستید و به همین دلیل به شما توصیه می‌کنیم که فعالیت خود را از طریق یک تشکل و باحضور دیگران پی بگیرید.
گام دوم
اما در گام دوم لازم است شما ضمن شرکت در برنامه‌های گروهی، ارتباط خود را با سایر اعضای این تشکل‌ها یا سازمان‌ها حفظ کنید. این حفظ ارتباط به شما کمک می‌کند بیش از توانایی یک تشکل، از آن بهره ببرید.
در نظر بگیرید شما عضو یک انجمن حمایت از زنان بی‌سرپرست هستید و سعی دارید به آن‌ها در جهت حل مشکلات‌شان کمک کنید. در این میان شما با یک زن مواجه می‌شوید که تحت حمایت این انجمن است اما در عین حال مشکلی پزشکی برای فرزندش پیش آمده که چون در چارچوب فعالیت‌های انجمن نیست، یا به دلیل نبودن زمان کافی، نمی‌توان انتظار کمکی از انجمن را در زمانی کوتاه داشت. کافی است شما در میان اعضای انجمن، یک پزشک را بشناسید. چون هر دو در فعالیت‌های حقوق بشری حضور دارید، خیلی سخت نیست که او را متقاعد کنید به فرزند این زن کمک کند.
بنابراین توصیه می‌کنیم اسم و شماره تلفن دوستان‌تان در انجمن‌ها را همیشه همراه خود داشته باشید و غیر از این سعی کنید از امکانات مدرن شبکه‌های اجتماعی مانند ایمیل (پست الکترونیک) و غیره نیز استفاده کنید.
گام سوم
در گام سوم، سعی کنید ارتباط تان را با مجموعه‌های حقوق بشری دو سویه کنید. فقط به شرکت در کلاس‌ها اکتفا نکنید و سعی کنید در بزگزاری نشست‌ها به آن‌ها کمک کنید. این کمک هر کاری می‌تواند باشد.
به یاد داشته باشید حکومت چندان تمایلی به فعالیت‌های انجمن‌هایی که دنبال حقوق مردم است، ندارد و به همین دلیل این تشکل‌ها چنان‌که از نام‌شان پیداست (سازمان‌های غیر دولتی)، هیچ بودجه‌ای از دولت دریافت نمی‌کنند. بنابراین مطمئن باشید که کمک داوطلبانه و با حسن نیت شما حتما پذیرفته خواهد شد.
شاید سوال کنید چگونه باید ارتباط مان را با تشکل‌های حقوق بشری حفظ کنیم و حتی توسعه دهیم؟ به یاد دارید در بخش چهارم به شما گفتیم چگونه می‌توانید به عنوان یک مدافع حقوق بشر، با اطلاع رسانی و افشاگری، مانع نقض حقوق بشر شوید؟ کافیست هرگونه خبر، عکس، گزارش و یا فیلم را به دوستان‌تان در انجمن‌های حقوق بشری برسانید. آن‌ها که از شما تجربه بیشتری دارند، شما را راهنمایی می‌کنند تا به بهترین شکل به انعکاس آن رویداد بپردازید.
گام چهارم
در گام چهارم، به شما توصیه می‌کنیم به حضور فردی در این نهادهای حقوق بشری بسنده نکنید و سعی کنید سایر اعضای خانواده اعم از پدر، مادر، فرزندان و همسرتان را نیز با فعالیت‌های آن آشنا کنید. به این ترتیب شما کمک می‌کنید که اهداف حقوق بشری خیلی بیش از پیش در جامعه دنبال شود.
سعی کنید اخبار فعالیت‌های‌تان را به سایر اعضای خانواده و دوستان نزدیک بطور مستمر گزارش دهید. اگر اخیرا انجمن جلسه‌ای برگزار کرده است، خلاصه‌ای از آن را برای دیگران روایت کنید. در سر کار، در محل تفریح و حتی در مکان‌های عمومی، خیلی ساده می‌توانید سر صحبت را با دیگران باز کنید و به آن‌ها در مورد فعالیت‌های انسانی توضیح بدهید.
شک نکنید جامعه ایرانی که مشکلات حقوق بشری را تا عمق استخوان درک کرده، پذیرای سخنان شما خواهد بود.
* * *
این کتابچه را در حالی پایان می‌برید که شما در قالب این صفحات با مفاهیم اساسی حقوق بشر آشنا شدید و دانستید که قوانین چه حقوقی را برای انسان‌ها مدنظر قرار داده‌اند. اینک شما به عنوان یک انسان آموخته‌اید که باید برای رعایت کرامت انسانی تلاش کنید و در این راه سایت هموطنان خود را نیز به درک این مساله پر اهمیت ترغیب کنید. ما مطمئن هستیم شما با تبلیغ رو در رو، این مفاهیم را به سایر افراد توضیح می‌دهید با این حال توصیه می‌کنیم این کتابچه را در اختیار سایر افرادی که مثل شما فکر می‌کنند، قرار دهید.

برای بهروز

گفتگویی داشتم درباره وضعیت بهروز جاوید تهرانی با رسانه The Media Line که گزارشات خاورمیانه را پوشش می دهد. این گفتگو در اینجا به آرشیو این سایت رفته اما در این آدرس در دسترس است!

صبر نکنیم تا نیست شود

گفتگوی رادیو زمانه با کیانوش سنجری: گزارشی از وضعیت بهروز جاوید تهرانی

بهروز جاوید تهرانی یکی از بازماندگان جریان هجدهم تیر ۷۸ است. او هم مانند دیگر دستگیر شدگان نظیر احمد باطبی و کیانوش سنجری (اشتباه رادیو زمانه؛ من در جریان اعتراضات 18 تیر 78 بازداشت نشدم بلکه بازداشت نخستین ام در سالگرد آن جنبش بود) و اکبر محمدی از همان ابتدا زندانی شد. بهروز پس از آن‌که چهار سال زندان را گذراند و بیرون آمد، اینک دوباره در زندان به سر می‌برد.

بارها بهروز جاوید تهرانی در زندان به شرایط زندانی‌ها اعتراض کرده است. اما این روزها شنیده می‌شود شرایط جسمی و روحی این زندانی در زندان رجایی شهر مناسب نیست. برخی از منتقدان اشاره می‌کنند که سازمان‌های حقوق بشری داخل و خارج چنان که بایسته و شایسته رسیدگی به وضعیت اوست، با حساسیت به وضعیت و شرایط این زندانی نگاه نمی‌کنند.

کیانوش سنجری که یک دوره سخنگوی جبهه‌ی متحد دانشجویی بوده است و اکنون عضو جبهه‌ی دموکراتیک ایران و هم‌چنین از سال ۸۶ مسئولیت سخنگویی انجمن زندانیان سیاسی را که توسط شماری از زندانیان سیاسی ایران تشکیل شده بر عهده دارد در مورد بهروز جاوید تهرانی چنین اشاره می‌کند:

متأسفانه به طور پیاپی از زندان رجایی شهر که یکی از زندان‌هایی است که به تبعیدگاه معروف شده، اخباری به گوش ما می‌رسد که او را آزار و شکنجه‌ می‌دهند و اخیراً هم خبری منتشر شد در مورد تلفن دوستان او از زندان رجایی شهر و گفتند که در کریدورهای تنگ و تاریک این زندان و در یک منطقه از این زندان که معروف به بند آخر خطی‌ها شده و به آن می‌گویند «سگدونی» دارد کتک می‌خورد، جاوید تهرانی اعتصاب غذا کرده و حدود ۱۵ روز است که در حال اعتصاب غذا به سر می‌برد. ولی متأسفانه اخبار مربوط به بهروز جاوید تهرانی مورد توجه قرار نگرفته است.

توضیحی در مورد بهروز بدهم. بهروز ابتدا در تظاهرات دانشجویی ۱۸ تیرماه سال ۷۸ بازداشت شد و پس از چهار سال از زندان آزاد شد و پس از آن‌که متأسفانه مادرش فوت کرد و حتا قبل از آن هم به ایشان مرخصی داده نشد.

با ایشان در جبهه متحد دانشجویی همکاری داشتم در تجمعات مختلفی شرکت داشت که در یکی از این تجمعات همراه ما که تجمعی بود در حمایت از زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان که در برابر دفتر سازمان ملل در تهران برگزار شد، بازداشت شد. بعد از چند هفته دوباره با وثیقه آزاد شد.

در یک تجمع دیگر که برای همین منظور در برابر دفتر سازمان ملل برگزار شده بود، ایشان مجدداً بازداشت شده بود که در بازداشتگاه ایشان را متهم به همکاری با گروه‌های اپوزیسیون و همین‌طور جبهه‌ی دموکراتیک ایران کرده و به حدود چهار سال زندان محکوم شدند.

متأسفانه در آن مقطع که من هم به دلایلی در بازداشتگاه ۲۰۹ به سر می‌بردم شاهد بودم که یکی از بازجویان ایشان را مورد شکنجه قرار می‌داد. به طوری که آقای جاوید تهرانی در کریدور پشت سر من فریاد می‌زد و مرتب با مشت به در می‌کوبید و بازجوی خودش را صدا می‌زد.

از شکنجه‌هایی که شده بود سخن می‌راند و حتا وقتی آزاد شد تلفنی به من گفت که پزشکی قانونی هم شکنجه روی او را تایید کرده است. اما قاضی حداد، رییس سابق شعبه‌ی ۲۶ و معاون کنونی دادستانی تهران مجدداً بهروز جاوید تهرانی را با اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق متهم کرد.

این کذب محض است و فعالیت‌های بهروز جاوید تهرانی کاملاً روشن و شفاف و در دفاع از زندانیان سیاسی در ایران بوده. چرا که خودش چهار سال با این عنوان در زندان به سر می‌برد و متأسفانه برای آزار رساندن بیشتر بهروز جاوید تهرانی را به زندان رجایی شهر منتقل و بهتر است بگوییم تبعید کردند.

همان کاری که با منصور اسانلو انجام دادند. با وجود آن‌که آقای اسانلو عمل چشم انجام داده که نیمه کاره مانده است. هم‌چنین دیسک کمر دارد. اما برای این که به او آزار بیشتری وارد کنند ایشان را به زندان رجایی شهر منتقل کردند.

متأسفانه در آن زندان هم بهداشت، امنیت و آسایش وجود ندارد و مأمورین زندان در یک فضای بی‌قانون مطلق هر طور که فکر می‌کنند با خشونت آمیزترین روش‌ها با زندانیان برخورد می‌کنند. حتا شنیده‌ایم که دست و پای بهروز جاوید تهرانی را هم بسته بودند.

با وجود آن‌که او در اعتصاب غذا به سر می‌برد او را در سلول انفرادی انداخته بودند و اجازه‌ی تماس با خانواده و وکیل هم ندارد و یکی از موارد دیگری که به بهروز مربوط می‌شود این است که بعد از سه سال و نیم اجازه‌ی تماس با وکیل مدافع به او داده نمی‌شود تا این وکیل برود و پرونده را بررسی کند و ببیند که چه موارد تخلفی در پرونده‌ی بهروز وجود دارد.

جاوید تهرانی در خرداد‌ماه ۸۴ در منزلش در تهران بازداشت شد. از سوی دادگاه بدوی به اتهام عضویت در گروه جبهه‌ی دموکراتیک ایران و توهین به رهبری به هفت سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به چهار سال تقلیل یافت.

نگه‌داری وی در زندان رجایی شهر در صورتی اجرا می‌شود که مطابق قانون محل نگه‌داری متهم باید با محل وقوع جرم و یا محل سکونت وی منطبق باشد. اما دستگاه قضایی بدون هیچ‌گونه توجیه قانونی وی را به زندان رجایی شهر که محل نگه‌داری مجرمین خطرناک است تبعید کرده است.

بهروز جاوید تهرانی که ابتدا به دنبال ماجرای حمله‌ی کوی دانشگاه در هجدهم تیر ۷۸ به زندان افتاده بود بعد از آن با سپردن وثیقه آزاد شد اما دوباره به زندان فرا خوانده شد. در مرداد‌ماه سال ۸۴ (زمان دستگیری بهروز) کامبیز جاوید تهرانی، نحوه‌ی دستگیری و وضعیت برادرش را به رادیو آمریکا اینگونه توضیح می‌دهد:

آخرین باری که به ملاقات ایشان رفتم هفته‌ی پیش بود. خبر دارم به خاطر اعتراضی که شب قبل به مسئولان بندشان از داخل انفرادی کردند مسئول بند، کپسوول آتش‌نشانی را به صورت ایشان خالی کردند. که ایشان به مدت نیم ساعت کف سلول انفرادی حالت خفقان داشتند و با وجود سر و صدایی که می‌کرد که در را باز کنند تا از آن حالت در بیاید هیچ توجه‌ای به او نشده بود و به گفته‌ی خودشان در حال مرگ بودند.

صبح روز بعد و قبل از این‌که ما به ملاقات ایشان برویم ایشان را به زور به حمام فرستاده بودند که گردهای کپسول آتش‌نشانی که بر سر و صورت و بدن ایشان بود، پاک شود. ظاهراً این‌بار قضیه برایشان بغرنج‌تر شده و ما هم از اول این احساس را داشتیم و دو ماه است که ایشان زندان هستند، تقریباً خبری از ایشان نداشتیم. حتا اسم ایشان هم در بند ۲۰۹ وارد لیست نشده است.

بهروز گفته است که ظاهراً می‌خواهند ایشان را به زندانی در یکی از شهرستان‌‌ها تبعید کنند. خودشان هم می‌گویند اتهامی که این‌بار برای ایشان درست کرده‌اند اتهام ارتباط با گروهک مجاهدین است. در صورتی که او علیه گروهک مجاهدین اقداماتی کرده‌، صحبت‌هایی کرده و مقالاتی نوشته‌اند.

کیانوش سنجری در جایی نوشته بود: «کاش بهروز جاوید تهرانی نیز پاسپورت آمریکایی داشت.» او که پس از آزادی رکسانا صابری این نوشته را منتشر کرد، اشاره می‌کند:

دوست قدیمی‌ام بهروز جاوید تهرانی که نزدیک به یک سوم از بهترین سال‌های جوانی‌‌اش را در زندان‌های مختلف همچون اوین، توحید و رجایی شهر کرج گذرانده است این روزها باید در تبعیدگاه رجایی‌شهر به طور پیاپی مورد آزار و اذیت و شکنجه‌های روحی و روانی و جسمی قرار گیرد.

اخبار مربوط به اعتصاب غذای او در بحبوحه‌ی ماجرای بازداشت و آزادی رکسانا صابری رنگ باخت و اخبار مربوط به کتک خوردنش توسط مقامات زندان رجایی شهر نیز که در لابه لای ماجراهای انتخابات ریاست جمهوری دارد مورد بی‌مهری و بی‌توجهی مسئولان و فعالان و سازمان‌های مدافع حقوق بشر‌ی قرار می‌گیرد.

آری ای انسان‌ها این روزها بهروز در بخشی از کریدورهای تنگ و تاریک رجایی شهر که به بند «آخر خطی‌ها» معروف است کتک می‌خورد و صدایش به جایی نمی‌رسد. چون او نه پاسپورت آمریکایی دارد و نه زندانی خودی محسوب می‌شود.

قبل از آزادی خانم رکسانا صابری شاهد بودیم که ریس جمهوری دستور داد که حقوق وی رعایت شود. این پیام نشان می‌داد که شهروندان ایرانی برای مقامات ایرانی دارای اهمیت نیستند و آن‌هایی که دارای پاسپورت آمریکایی باشند گویا اهمیت‌شان، جانشان مورد احترام بیشتری قرار دارد.

پس از آن بین فعالان حقوق بشر به طعنه و به مضحکه از ادبیاتی استفاده می‌شود که کاش این زندانیان هم دارای پاسپورت آمریکایی بودند تا هر چه زودتر از زندان آزاد می‌شدند.اما در مورد بهروز جالب این‌جاست که من ادعا می‌کنم نه تنها کاش ایشان دارای پاسپورت آمریکایی بود بلکه حداقل کاش یک زندانی خودی محسوب می‌شد.

وکیلی کارش را پیگیری می‌کرد و این وکیل به دادگاهی سر می‌زد و در رسانه‌ها از وضعیت بهروز سخن می‌گفت. ولی متأسفانه بهروز جزو زندانیان غیر خودی محسوب می‌شود که کمتر مورد توجه محافل حقوق بشری، سازمان‌های مدافع حقوق بشر بین‌المللی قرار می‌گیرند که مثلاً برای خانم رکسانا صابری اعتصاب غذا می‌کردند اما گویا سرنوشت بهروز برای آن‌ها کم اهمیت‌تر است.

آخرین نامه‌ی بهروز تهرانی از زندان رجایی شهر کرج اشاره به وضعیت بد این زندانی دارد که چند سال پس از هجدهم تیر ۷۸ را در زندان سپری کرده است. او در جایی می نویسد:

امروز سه‌شنبه هفدهم فروردین ۸۸ خورشیدی با رفتار غیر انسانی مأمورین سالن ملاقات با خواهر بنده دیگر صبرم لبریز شد. مأمورین نه تنها مرا به شدت و به طرز توهین‌آمیزی بازرسی کرده و کوچک‌ترین تکه کاغذ و حتا شماره تلفن را از من گرفتند همین کار را به طرز بسیار توهین‌آمیزتر با خواهر من کردند.

مأمورین سالن ملاقات بدترین رفتاری را که می‌شد با خانواده‌ی من که برای ملاقات آمده بودند اعمال کردند. مسئولان سالن ملاقات برای لجبازی فقط سه دقیقه فرصت صحبت به من دادند. خواهر من پس از یک ماه موفق شد از تهران به کرج بیاید و فقط سه دقیقه با من حرف بزند.

اعتراض من و خانواده‌ام چیزی جز خشونت بیشتر را در پی نداشت. البته این مسأله از مدیریت و مقامات بالای زندان دستور داده شده بود. مدت‌هاست که دیگر به بیماری من در بهداری زندان رسیدگی نمی‌شود.

بیماری که بر اثر شکنجه‌های وزارت اطلاعات بر من عارض شده و بهداری زندان رجایی شهر از درمان آن‌چه به ام‌آر‌ای (MRI‌) و خروج از زندان نیاز است، خودداری می‌کند. بیماری که بر اثر ضربه به سر من و آسیب دیدگی مخچه اکنون پنجاه درصد از بینایی من را از بین برده است. امروز رییس سالن ملاقات، در حضور خانواده‌ام گفت «‌ضد انقلاب عوضی تو را هم می‌فرستیم پیش رفیقت ساران.»

کیانوش سنجری اشاره می‌کند:

فکر می‌کنم این سازمان‌ها به پیگیری وضعیت همه‌ی زندانیان سیاسی علاقه دارند اما آن‌طور که خودم به عنوان یک زندانی سیاسی تجربه کردم وقتی یک زندانی گمنام باشد و عضو گروه و دسته‌ای نباشد و به جناحی وابستگی نداشته باشد متأسفانه اخبارش کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد و در گذشته هم شاهد بودیم در زندان‌ها امیر ساران و ولی‌الله فیض مهدوی در زندان رجایی شهر جان باختند و بعد ما در بیرون نوحه‌سرایی کردیم.

در زندان اوین وبلاگ‌نویسی به نام امیدرضا میر‌صیافی یا دانشجویی به نام اکبر محمدی جان باختند که متأسفانه قبل از این‌که این اتفاق بیافتد ما کمتر نسبت به سلامت جانشان صحبت می‌کردیم.

از این رو است که این تجربه زنگ خطری در برابر ما است که باید ما را وادار کند که نسبت به سرنوشت این زندانی گمنام حساس‌تر باشیم. حالا چه برسد به این‌که در شهرستان‌ها، در کردستان ایران در اهواز و جاهای مختلف زندانیانی هستند که اصلاً ما از آن‌ها باخبر نیستیم و متأسفانه به طور کلی اصلاً نام آن‌ها را هم نمی‌دانیم.
   

بهروز را آزاد کنید!

خوشبختانه تلاش همه ی دوستان بهروز جاوید تهرانی برای پژواک مظلومیت این زندانی غیر خودی و فراموش شده در تبعیدگاه رجایی شهر کرج ثمر داد و سازمان دیدبان حقوق بشر را واداشت بیانیه ای صادر کند و از دولت ایران بخواهد "هر چه زودتر بهروز جاوید تهرانی زندانی سیاسی بیمار و فعال حقوق بشر را که برای اولین بار در جریان تظاهرات وسیع دانشجویی سال 1999 /1378 دستگیر شد، آزاد و نسبت به دسترسی او به مراقبت های پزشکی اطمینان حاصل کند."

اما از آنجایی که پیش از این، چند زندانی سیاسی از جمله امیر حشمت ساران و ولی الله فیض مهدوی در رجایی شهر و امیدرضا میرصیافی و اکبر محمدی در زندان اوین به طرزی مشکوک و رازآلود جان دادند و این وقایع در نزد مقامات مسئول در قوه قضائیه و سازمان زندان ها که مسئول حفظ امنیت و بهداشت و سلامت زندانیان هستند بی اهمیت جلوه کرد و نه مقامی از کار برکنار و نه به ماموری تذکر داده شد و در یک کلام کک کسی از آقایان حکومتگران نگزید!، ما باید همچنان نگران و چشم به راه خبر سلامتی بهروز و اتفاقاتی آینده باشیم و نگذاریم این زندانی مظلوم و رنج کشیده از یادها برود.

+ گفتگوی رادیو فرانسه با دوست خوبم شیوا نظرآهاری درباره وضعیت بحرانی بهروز را از اینجا بخوانید و از اینجا بشنوید.
+ گفتگو رادیو فردا با کیوان رفیعی در همین رابطه را اینجا بخواند.
+ گزارش بی بی سی را هم در این باره در اینجا بخوایند.
+ پتیشنی که توسط خانم رویا تیموری برای آزادی بهروز برپا شده است. امضا کنید

گزارش سازمان دیدبان حقوق بشر درباره وضعیت وخیم بهروز جاوید تهرانی:
جان زندانی سیاسی در خطر است
بهروز جاوید تهرانی دانشجوی معترض سال 1999 را آزاد کنید
May 23, 2009

(نیویورک، 23 مه 2009/ 2 خرداد 1388) - دیده بان حقوق بشر امروز اعلام کرد دولت ایران باید هر چه زودتر بهروز جاوید تهرانی زندانی سیاسی بیمار و فعال حقوق بشر را که برای اولین بار در جریان تظاهرات وسیع دانشجویی سال 1999 /1378 دستگیر شد، آزاد و نسبت به دسترسی او به مراقبت های پزشکی اطمینان حاصل کند. جاوید تهرانی که از سال 2005 / 1384همچنان در بند بوده در اعتصاب غذاست و از بیماری های ناشی از شکنجه های طولانی در رنج است.

جاوید تهرانی که یک فعال دانشجویی و از مدافعان پیش رو در زمینه حقوق زندانیان سیاسی و خانواده هایشان است، دهسال گذشته بین زندان و بیرون بسر برده است. او در حال حاضر با دست و پای بسته در بند "سگدانی" زندان بدنام گوهر دشت در شهر کرج واقع در شمال تهران بسر می برد. سارا لی ویتسون مدیر بخش خاورمیانه دیده بان حقوق بشر می گوید: "بهروز جاوید تهرانی که بیماری وخیمی دارد به خاطر دگراندیشی سیاسی صلح آمیز و حمایت از حقوق بشر در زندان است." وی می افزاید: "او هرگز نمی بایست دستگیر می شد و اگر آزاد نشود احتمالا در زندان جان خواهد داد."

جاوید تهرانی که 29 سال دارد از سال 2005 /1384 تاکنون به وکیل هرگز دسترسی نداشته و با خانواده اش نیز تماس محدودی داشته است. با وجود آنکه پزشک قانونی در سال 2006 /1385 شکنجه شدن جاوید تهرانی را در زندان تایید کرده، به او اجازه داده نشده تا از مراقبت های پزشکی مورد نیاز برخوردار شود. کبودی و زخم های تازه بر بدن و نیز از دست دادن 50 درصد از بینایی اش به دلیل جراحت هایی که بازجویانش به سر او وارد کرده اند از جمله بیماری ها و دردهای وی است. به گفته کیانوش سنجری دوست جاوید تهرانی و فعال حقوق بشر که برای مدتی با او در زندان اوین بسر برده، مسئولین در طی اعتصاب غذای 18 روزه او امکانات پزشکی کافی در اختیارش قرار نداده اند.

مقام های ایرانی جاوید تهرانی را نخست در 9 ژوئیه 1999 /18 تیر 1378 هنگامیکه 19 سال داشت و در تظاهرات دانشجویی که سراسر کشور را در بر گرفت شرکت کرد دستگیر کردند. او به اتهام "اقدام علیه امنیت ملی" به هشت سال زندان محکوم شد. پس از گذراندن چهار سال از دوران محکومیتش، خواهرش در تماس تلفنی با او خبر از فوت مادرش داد. اما قوه قضائیه ایران به وی اجازه شرکت در تدفین مادرش را نداد. حکم او مدتی بعد کاهش پیدا کرد و وی اواخر سال 2003 /1382 آزاد شد. او در سال 2004 /1383 دو بار دستگیر شد و هر دو بار به دلیل اعتراض به حقوق زندانیان سیاسی و خانواده های آنها در مقابل دفاتر سازمان ملل متحد در تهران. کیانوش سنجری به دیده بان حقوق بشر گفته است مسئولین زندان جاوید تهرانی را در بند 209 زندان اوین بازجویی و شکنجه کردند. سنجری به دلیل نزدیکی سلولش به سلول جاوید تهرانی و نیز داشتن بازجوی مشترکی که به نام سعید شیخان شناخته می شد از شکنجه وی در زندان مطلع شد.

در سال 2005 /1384 و پیش از انتخابات ریاست جمهوری که به پیروزی محمود احمدی نژاد منجر شد، جاوید تهرانی و عده ای دیگر در سازمانی بنام جبهه دمکراتیک ایران در اعتراض به فقدان شفافیت و دمکراسی انتخابات ایران دست به فعالیت هایی همچون نصب پوستر، توزیع بیانیه و نگارش شعارهای سیاسی بر روی دیوار زدند. این گروه همچنین برای کمک به خانواده های زندانیان سیاسی پول جمع آوری کرد و فیلم های کوتاهی حاوی مصاحبه با این خانواده ها ساخت. جاوید تهرانی پس از مصاحبه با اکبر محمدی در دوران آزادی موقتی او و درست پیش از مرگ مشکوکش در جریان اعتصاب غذا در زندان (http://www.hrw.org/en/news/2006/08/02/iran-imprisoned-dissident-dies-custody) مجددا در سال 2005 /1384 دستگیر شد. به گفته سنجری مقام های زندان حساسیت ویژه ای به این مصاحبه نشان داده و در طی بازجویی های هر دوی آنها مکررا آن را مطرح کردند.

قاضی حسن زارع دهنوی رئیس شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران که به قاضی حداد مشهور است جاوید تهرانی را برای عضویت در یک سازمان "غیرقانونی" (جبهه دمکراتیک ایران) که "علیه امنیت حکومت اقدام می کند" به چهار سال زندان و برای "اهانت به رهبر و نظام" به 40 ضربه شلاق و به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق به سه سال و نیم زندان محکوم کرد. به گفته سنجری این اتهام ها ساخته بازجو شیخان بود که به خاطر اختلافات شخصی قاضی حداد تشدید هم شد. قاضی حداد همانی است که بعدها رکسانا صابری روزنامه نگار ایرانی-آمریکایی را به اتهام جاسوسی به هشت سال زندان محکوم کرد.

دادگاه تجدید نظیر محکومیت جاوید تهرانی به خاطر اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق را به مدت شش ماه کاهش داد. جاوید تهرانی نیمی از محکومیت سال 2005 /1384 خود را سپری کرده است. بیشتر زندانیان در ایران پس از گذراندن نیمی از محکومیت خود می توانند مشمول آزادی شوند. اما او از سال 2005 /1384 تاکنون حتی از یک روز آزادی موقتی متعارف هم برخوردار نشده است. دیده بان حقوق بشر نگران است که جان جاوید تهرانی در خطر فوری باشد. این درحالیست که چند زندانی سیاسی از جمله امیر حشمت ساران در مارس 2009 /اسفند 1387 بطور مشکوکی در زندان گوهردشت (که به رجایی شهر هم معروف است) جان باخت. (http://www.hrw.org/en/news/2009/03/19/iran-investigate-death-political-prisoner)

گوهر دشت یکی از اماکن اصلی اعدام های دسته جمعی هزاران زندان سیاسی در سال 1988 /1367 است.

ویتسون می گوید: "گوهر دشت در بین زندانیان سیاسی ایران به "سگدانی" معروف است زیرا زندانیان برای مردن به آنجا فرستاده می شوند." وی می افزاید: "ایران قانونا موظف به تامین امنیت و سلامت همه زندانیان سیاسی است. اما نتایج مرگبار گذشته حاکی از این است که این کشور همواره در این زمینه کوتاهی کرده است."

دیده بان حقوق بشر از مقام های ایران مصرانه می خواهد جاوید تهرانی را فورا آزاد کنند و به آزار و اذیت منتقدان و دگراندیشان مسالمت آمیز پایان دهند.

   

بهروز جاوید تهرانی را دریابید!

دوست قدیمی ام بهروز جاوید تهرانی که نزدیک به یک سوم از بهترین سال های جوانی اش را در زندان های مختلفی همچون اوین، توحید و رجایی شهر کرج گذرانده، این روزها دارد در تبعیدگاه رجایی شهر به طور پیاپی مورد آزار و اذیت و شکنجه های روحی و روانی و جسمی قرار می گیرد. اخبار مربوط به اعتصاب غذای او در بحبوحه ماجرای بازداشت و آزادی رکسانا صابری رنگ باخت و اخبار مربوط به کتک خوردن اش توسط مقامات زندان رجایی شهر نیز در لابلای ماجراهای انتخابات ریاست جمهوری دارد مورد بی توجهی فعالان و سازمان های مدافع حقوق بشر قرار می گیرد.

آری ای انسان ها! این روزها بهروز در بخشی از کاریدورهای تنگ و تاریک رجایی شهر که به بند آخر خطی ها و سگ دونی معروف است کتک می خورد و صدایش بجایی نمی رسد؛ چون او نه پاسپورت آمریکایی دارد و نه زندانی خودی محسوب می شود!


دوستان بهروز تلفنی خبر داده اند که جان بهروز در خطر است، کاری کنید! آنها اطلاع داده اند بهروز را در حالی که دست و پا و چشمانش بسته شده بود، کتک زده اند و شکنجه کرده اند به طوری که آثار زخم و کبودی بر اندامش دیده می شود! نام برخی از آمران و ماموران زندان که در این قضیه نقش داشته اند نیز ذکر شده است: علی محمدی معاون رئیس زندان، کرمانی رئیس حفاظت و اطلاعات، نبی الله فرج نژاد معاون حفاظت اطلاعات و ماموری به نام خادم! این آخری را خوب می شناسیم؛ دست بزن دارد، فحش خواهر و مادر می دهد و عربده می کشد و برای ایجاد رعب و وحشت در بین ده ها زندانی سیاسی ای که از زندان های مختلف به رجایی شهر تبعید شده اند ادعا می کند که در سال های نه چندان دور هم ردیف جلادانی همچون لاجوردی آدم ها را معدوم و سربه نیست کرده است!


دارم فکر می کنم آیا به این خاطر که هر روز داریم اخبار مربوط به بازداشت مخالفان و معترضان حکومت و شکنجه این یا آن زندانی سیاسی را می خوانیم و می شنویم، دیگر رغبتی برای پیگیری و واکنش جدی به وضعیت این قبیل از زندانیان غیرخودی نداریم یا به راستی دیگر سرنوشت آنها برایمان بی اهمیت شده و فراموششان کرده ایم؟


دوستی به طعنه می گفت کاش بهروز هم پاسپورت امریکایی داشت تا رسانه ها برایش جنجال به راه می انداختند، گزارشگران بدون مرز برایش اعتصاب غذا برپا می کرد و رئیس جمهور از قوه قضاییه درخواست می کرد تا حقوق اش رعایت شود، من در پاسخ گفتم کاش لااقل بهروز زندانی غیرخودی محسوب نمی شد تا یک وکیلی چیزی پیدا می شد و می رفت به او کمک می کرد تا شاید می توانست پس از 4 سال برای چند روزی هم که شده، مانند بسیاری از زندانیان سیاسی به مرخصی بیاید؛ آخر این جوان الان نه – ده سالی شده که در زندان جا مانده است و کسی به دادش نمی رسد و وزارت اطلاعات و مخصوصا بازجویی به نام "شیخان" دارد مستقیما روی پرونده وی اثر منفی می گذارد! این آقای شیخان را من خوب به یاد دارم. او در سال 1384 بازجوی من هم بود. من را شکنجه نکرد اما بهروز را آنطور که خودش می گفت بسیار آزار داده بود. آنطور که شنیده ام و برخی از زندانیان قدیمی تر در زندان اوین برایم تعریف می کردند، شیخان بازجوی قدیمی مربوط به پرونده های مجاهدین بوده و اکنون که دادستانی تهران سعی دارد هر کسی که بازداشت می کند را به ارتباط با این سازمان ربط بدهد و برایش پرونده جعلی ساخته و پرداخته کند، از این بازجو استفاده می برد. پس از آزادی ام از زندان، بهروز که پس از یک دوره سخت بازجویی همراه با شکنجه توسط شیخان به زندان رجایی شهر منتقل شده بود، تلفنی برایم تعریف کرد که بر اثر شکنجه ها در بازداشتگاه از هوش رفته و دچار بیماری شده و حتا کارش به پزشکی قانونی کشیده بود و می گفت که پزشکی قانونی هم شکنجه شدن اش را تایید کرده بود اما با این حال قاضی حداد که با بهروز از زمان ریاستش در شعبه 26 دادگاه انقلاب آشنا بود، این بار در جایگاه معاون امنیتی دادستان تهران، او را به ادامه سپری کردن زندان مربوط به پرونده کوی دانشگاه – که بهروز در آن پرونده به 8 سال زندان محکوم شده بود اما در پی فوت تنها غمخوارش، مادرش، پس ازسپری کردن بیش از 4 سال زندان آزاد شد – و نیز شلاق محکوم کرد.


اتهامی که حداد بر اساس آن برای بهروز حکم شلاق صادر کرد، توهین به رهبران نظام در سلول انفرادی بازداشتگاه 209 بود. به خاطر می آورم آن روزهای سخت تابستان سال 1384 را که احمدی نژاد تازه به قدرت رسیده بود و بازجوهای بازداشتگاه 209 دیگر به جای سیلی مشت بر صورت متهمان می کوفتند! در آن روزها بهروز که توسط شیخان شکنجه شده بود (و آنطور که متوجه شدم گویا شیخان او را فریب داده اما از آزادی اش جلوگیری کرده بود) در سلول انفرادی کاریدور کناری سلول من، معترضانه هر روز ساعت ها با مشت به در می کوفت و به عوض شکنجه هایی که شده بود، سرتا پای حکومت و رهبرانش را ...


وقتی می اندیشم که بهروز که بازمانده ی پرونده کوی دانشگاه در زندان است، به راستی بدون دلیل و اتهام، نزدیک به یک سوم از بهترین سال های شادابی و جوانی اش را در زندان گذرانده و حتی از ابتدایی ترین حقوق مربوط به زندانیان مانند مرخصی بی بهره بوده، غمگین می شوم و به خاطر می آورم اکبر محمدی و امیر ساران و ابراهیم لطف اللهی و ولی الله فیض مهدوی و امید رضا میرصیافی را که پس از آنکه جانشان را در زندان گرفتند، در بیرون از زندان شروع کردیم به نالیدن و مداحه سرایی! و اینگونه است که احساس خطر می کنم نسبت به سلامت جان بهروز و زندانیانی همانند او که اکنون نیازمند توجه و پیگیری و حمایت هستند و نه فردایی دیرتر از امروز!


زندانیان در رجایی شهر در بی قانونی مطلق بسر می برند. در آنجا امنیت وجود ندارد، بهداشت نیست، درمان معنا ندارد. مواد مخدر بی داد می کند. زندانی های خطرناک همدیگر را با چاقو زخمی می کنند، در گذشته نیز مواردی بود که زندانیان سیاسی به دست زندانیان خطرناک مجروح شده بودند. پیشانی دکتر فرزاد حمیدی را با فلاسک چای شکافته بودند. از مهرداد لهراسبی باجگیری کرده بودند. ارژنگ داوودی را به مرگ تهدید کرده بودند. امیر ساران و ولی الله فیض مهدوی در همین زندان به طرزی مشکوک جان دادند. کاش یک دانشجویی پیدا شود که در جلسات کاندیداهای انتخابات در مورد وضعیت بهروز و سایر زندانیان سیاسی غیر خودی و گمنام حرفی بزند. کاش یک خبرنگاری پیدا شود که در جلسات هفتگی سخنگوی قوه قضاییه در این باره از او سوالی بپرسد؛ از او بپرسد با جوانی 19 ساله در اوج آرزوهایش چه کرده اند که اینگونه به فغان آمده است:

" در تیرماه 1378 من یک نوجوان 19 ساله بودم که مانند همه دانشجویان دیگر آرزویی جز بهترینها را برای وطن عزیزم و مردمانش نداشتم. دوست داشتم همه مردم دنیا ایرانی را به چشم بهترین نگاه کنند. همه ما جوانان آرزو داشتیم آزاد باشیم و بر سرنوشت خودمان حاکم شویم و این را حق مسلم هر انسانی میدانستیم . در آن سن و سال فکر میکردم مملکتی که پدرانمان تحویلمان داده اند با همه مشکلاتش به ما تعلق دارد و ما میتوانیم آن را بازسازی کنیم. اما در شب 18 تیر همه این تصورات از بین رفت. در آن شب کوچکترین تجمع و اعتراض دوستانم در کوی دانشگاه را با گلوله، چماق، زنجیر و گاز اشک آور پاسخ دادند. همکلاسی هایم را از پشت بام به پائین پرتاب کردند و دوستانم را با گلوله پرپر کردند. وقتی که ما در اعتراض به این جنایت رژیم که آن را به غلط منتخب خود میدانستیم، دست به تظاهرات آرام زدیم، بسیجی ها و انصار حزب الله به وحشیانه ترین روشها ما را سرکوب نمودند. هنوز هم چهره معصوم دختر دانشجویی را که به ضربات چاقوی سه بسیجی بشدت مجروح شده بود، همچنین تصویر دانشجوی دیگری که چشمانش توسط بسیجی ها از حدقه درآمده بود، بخاطر دارم. هنوز هم شبها خواب آن زنی را میبینم که با زنجیر کتک میخورد و از صورتش خون فواره میزد. هنوز هم طعم گاز اشک آور، باتوم، مشت و لگد را خوب به خاطر دارم. زمانی که من را دستگیر کردند رکیکترین فحشها را به من دادند و وقتی که اعتراض نمودم توسط ده بسیجی به مدت پانزده دقیقه به وحشیانه ترین شکل ممکن کتک میخوردم. طعمش را خوب به خاطر دارم. وقتی که برای اولین بار در سن 19 سالگی من را به بازداشتگاه مخوف اطلاعات (209) بردند و با چشمبند موقع رفتن زانوانم از ترس میلرزید. هر ماموری که میرسید مشتی، لگدی، سیلی و یا حداقل فحشی میداد و میرفت. طعمش را خوب به خاطر دارم. آری بازجویی های همراه با سیلی، لگد و فحش را، حتی آن موقعی که بازجو اسلحه کمری خود را در دهان من فرو کرده بود و میخواست به زور من را وادار کند تا اقرار به ناکرده ها نمایم خوب به خاطر می آورم. ماهها سلول انفرادی و بعد یک جلسه چند دقیقه ای دادگاه بدون حق داشتن وکیل، در نهایت حبسی که حتی تصورش را هم نمیکردم. مادر بیرون دادگاه گریه میکرد و بازهم زانوانم میلرزید. خودم نیز وقتی اشکهای مادر را دیدم گریه ام گرفت . آری خوب به خاطر دارم... چهار سال را در زندان در بین قاتلین و اشرار و زندانبانان قواد سپری کردم بدون آنکه مسئولین زندان اجازه یک روز مرخصی را به من بدهند. تا اینکه روزی خواهرم با گریه خبر فوت مادر را از پشت تلفن به من داد. باز هم گریه کردم و زانوانم لرزید، آری خوب به خاطر دارم. مسئولین زندان حتی حاضر نشدند برای تشیع جنازه مادرم چند ساعتی به من مرخصی بدهند." (بخشی از رنجنامه ی بهروز جاوید تهرانی)


به راستی آیا این همه آزار و اذیت و غم و غصه و محرومیت حق بهروز جاوید تهرانی است؟

   

More Recent Articles


You Might Like